۱۳۹۱ مرداد ۱۳, جمعه

unveil


اين روزا بحث هاي مختلفي دور و برم رخ مي ده از گروني تا گشت ِ ارشاد ، از المپيك تا سوريه ، از كوفي عنان تا نا داوري و ...
از بين اين خبرايي كه دوره م كردن من نشستم تو اتاقم و دارم كتاب مي خونم ، چند تا نمايشنامه كه دارم فكر مي كنم كدومشون خوبه كه معرفي كنم به بچه ها ، و صفحه اي كه چند هفته اس معمولا جلوم بازه و دارم به اين كه بهش بپيوندم فكر مي كنم ، قديما خيلي راحت يه صفحه رو روي حساب علاقه ام ، يا پيشنهاد يه دوست ، يا حتي جذابيت مطالبش لايك مي كردم ، اما اين روزا شديدا سخت گير شدم ، حتي چند ماه پيش يه روز نشستم تقريبا نصف لايك هاي قديمي ام رو بررسي كردم و خيلي هاشون ديگه مورد علاقه ام نبودن .... unlike ... مث خيلي از آدما يا خاطره هاي زندگيمون كه يهو به دلايلي گمشده و نامعلوم unlike مي شيم نسبت بهشون .
آهان داشتم مي گفتم اين صفحه باز ِ ... عكس ها و نوشته هاشو بالا پايين مي كنم .... و همينجور فكر مي كنم حقوق ِ يك زن تو جامعه ي ما چيه ؟ اينكه بوي پيازداغ بده و كهنه ي بچه عوض كنه ؟ اينكه خياطي و گلدوزي بلد باشه و بشه يه عروس ِ خوب ِ خانواده كه بهترين پذيرايي رو از خانواده ي شوهر مي كنه !!! نه اين چيزا نبايد باشه ، اما اينكه بريم بيرون و كار كنيم و ادعا كنيم مي تونيم عين مردا هم باشيم نيست ! اصلن من با واژه هاي كاراي مردونه ، عين ي مردا بودن ، رفتار مردونه ، احساس مردونه مخالفم ! نه نه بهتر بگم بيزارم ازشون .همين كه مي گيم مرد مساوي ِ زن ، يعني مرد و گذاشتي اينور مساوي و زن و گذاشتي اونور ، يعني فاصله ، يعني تبعيض !!!! البته من اصلن نمي خواد در مورد تبعيض زن و مرد و حقوق برابر و اينا حرف بزنم چون برخلاف چيزي كه خيلي ها شايد در موردم فكر مي كنن اصلن آدم فمنيستي نيستم ، بر عكس به شدت به حقوق مرد سالارانه ي مرد در خانه احترام مي ذارم و اون غرور و تعصب مرداي ايراني با اين كه با وجود فرهنگي كه توش بزرگ شدم برام غير قابل تحمل ِ اما جالبه ! 
مي خوام بيشتر در مورده اجبار حرف بزنم ، اجبار تو پوشش اجبار تو نفس كشيدن ، اجبار تو خوردن ، اجبار تو نخوردن حتي اين روزا !! اجبار تو بودن و نبودن ! اجبار تو فكر كردن و نكردم ، اجبار ... اجبار .... اجبار 
 بحثي كه خيلي داره بي داغ مي شه با جهت يا بي جهت بودنشو مي سپرم دست ِ شما ، اما داره پر رنگ مي شه اينكه آيا كسي مي تونه بهمون فشار بياره كه چي بپوشيم و چي نپوشيم ! و من دو دلم كه با اين بحث همراه بشم يا نه ! 
ايميلمو باز مي كنم ، آدرس ايميلشونو تايپ مي كنم ، مي رم تو بخش نگارش نامه ، دستمو مي ذارم روي كيبورد و بي وقفه شروع مي كنم به تايپ كردن ، مث همين كاري كه الان دارم مي كنم ، چيزي در حدود 10-15 خط مي نويسم ، بر مي گردم و از اول مي خونمش ! توضيحاي زيادي ، زياد دادم ، خيلي هاشو پاك مي كنم ، يه نوشته ي ابتر برام مونده ، از اول پاك مي كنم و دوباره شروع مي كنم ، اين بار وقتي تموم شد ، با اين نوشته ي 8 خطي رو به رو شدم ، بازم احساس مي كنم حرف ِ بيخودي ِ نصفش ! پاكشون مي كنم ، نسكافه ام يخ كرده ... از نو شروع مي كنم .. . . . . . ساعت از نيمه شب گذشته و بلاخره تموم مي شه ! يه ايميل ِ خالي دارم !!! عكسمو پيوست مي كنم ، تند تند اسم و فاميلمو مي نويسم زيرش ، و نهايتا يه خط توضيح در مورد ِ هدفم ! و طبق عادت هميشگي ام يه لينك از مشخصات خودم مي ذارم ته ايميل ! امضاش رو مي بندم و sent ...
حالا كه به اينجا رسيدم مطمئنم كارم درسته چون بهش فكر كردم ، برا باور كردنش با خودم و عقايدم جنگيدم ! اجبار تو هر چيزي بده ، چه اجبار در قبول ي اجبار ، و چه اجبار در نپذيرفتن ِ اجبار . و من نمي پذيرم هيچ اجباري رو . به قول ِ يه دوستي وقتي پرنده باشي ديگه نمي توني قفس رو باور كني ، حتي اگه عاشق قفست باشي يه روزي مي شكنيشو مي زني بيرون ازش ! 
اجبارتون نمي كنم بقيه اش رو بخونيد ولي بلاجبار مي نويسم :دي به اجبار ِ ذهنم كه هنوز از حركت نيستاده!

91.05.13
بانوي غم
*
بانو نوشت : درگير روزمرگي شدن بد چيزي نيست ! اينكه صبح پاشي و بدوني دقيقا هيچ كاري نداري كه بكني و بايد همون كاراي ديروز و بكني تا خودتو سرگرم كني مث خوندن كتاب ، مث فيلم ديدن ، مث مطالعه و ... و اين دقيقا راهي ِ كه آدماي معمولي مي رن ! قطعا نبايد اين راه رو ادامه بدم !
فردا نوشت : خب از اسمش پيداست امروز نمي تونيد بخونيدش :دي بريد فردا بياييد 
دوست نوشت : بي خبري خوش خبري ...

۴ نظر:

  1. به اجبار شایسته (محمد ام)۱۳ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۱۴

    از اینکه من رو به اجبار مجبور می کنی نوشته هات رو بخونم بلاجبار خوشحالم .

    جدای از شوخی :

    این روز مر گی هم یه جبری هس که به اجبار ما می پذیریم ینی تقصیر خودمون هس/ اصن ازخودم متنفرم !!!

    ما اومدن تو این دنیامون هم اجباری بوده چه برسه به زندگیمون !!!!!

    پاسخحذف