۱۳۹۱ مرداد ۳۰, دوشنبه

بي شير و شكر


از خواب بيدار شدم با صداي موسيقي ملايم و بوي قهوه ، مي رم زير ِ دوش ....و با موهاي خيس مي شينم پاي ميز صبحانه ...آب پرتغال تازه و نون كره زده ، با يه فنجون قهوه ، بي شير و شكر ... و صداي تو كه تو گوشم نجوا مي كنه 
لباس مي پوشم و سوييچ و بر مي دارم و مي رم بيرون ... ساعت يه چيزي در حدود 11 صبحه و من رسيدم تو سالن آرايشي هميشگي ام ، يه فنجون قهوه  داغ  بي شير و شكر و يه كيك شكلاتي و ژورنال هايي كه ورق مي زنم تا رنگ ِ جديد موهامو انتخاب كنم !همينجوري كه دارم فكر مي كنم كار ناخن هام تموم مي شه . و بلاخره انتخاب مي كنم قهوه اي با هايلات هاي نسكافه اي ! ...
الان يه چيزي حدود ساعت ِ 3 بعد از ظهر ِ يه ناهار سبك خوردم  اينجا و تازه موهامو شستم ، متفاوت ....يه كم خسته ام دنبال گوشي تلفنم ته كيفم مي گردم و به دوستم زنگ مي زنم كه اگه حوصله داره باهام بياد استخر ... الان ساعت 4 ِ ما داريم با هم گپ مي زنيم زير ِ ماساژ ...اصلن هيچي تو زندگي بهتر از ماساژ نمي تونه عالي باشه ، البته بعد از تو !... يه كم شنا ...خسته شدم بهتره بريم يه فنجون قهوه بخوريم بي شير و شكر !
الان ساعت يه چيزي حدود ِ 7 و نيم ِ و ما داريم تو راهروهاي يه پاساژ قدم مي زنيم ، ويترين ها و نگاه مي كنيم و بين لباسا و كفش ها مي گرديم ، چند تا چيز كوچولو خريدم اما دنبال ِ يه لباس ِ خاصم.  تو اين بين موبايلم زنگ مي خوره از ته كيفم پيداش مي كنم ف يكي از دوستام ما رو امشب به يه مهموني دعوت كرده ، بايد برم خونه ... دوش ، سشوار ، پودر ، رنگ ، گردنبد و صداي تو توي گوشم و من حاضر سوار ماشين تو تاريكي شب به سمت يه مهموني .
- يه ليوان مارتيني مي خوره ؟
+ نه من قهوه رو ترجيح مي دم ، بي شير و شكر 
صداي تند موسيقي ، دود ، پاهايي كه با هيجان سالن كوچيك ي رقص رو طي مي كنند ، و من ساكت يه گوشه نشسته ام و مردان زن هاي جوون و نگاه مي كنم و جرعه جرعه قهوه ام رو مي خورم بي شير و شكر ، و صداي تو كه اين بار برام يه آهنگ و زمزمه مي كنه و منم بلند بلند باهات مي خونم ...
 When you're close
  I don't breathe 
   I can't find the words to speak and I feel sparks
 ...
See, I can only start seeing you 
 If you can make my heart feel safe
 Feel safe!
 خيلي خسته ام ، پامو بيشتر روي گاز فشار مي دم ، تا هر چي سريع تر برسم خونه ، يه دوش ِ آب ِ سرد و يه فنجون قهوه ي تلخ ، بي شير و شكر ...آروم جلوي شومينه .... و خوابم مي بره 
صداي ساعت منو از خواب بيدار مي كنه ، ساعت 6 و نيم صبحه و دارم از اتوبوس جا مي مونم ، بدو بدو بدون اينكه چيزي بخورم مي دووم تا برسم به سر ِ كار ، و دارم به خواب ِ ديشبم فكر مي كنم . ... توي دفتر ِ روزنامه يه عالمه كار ، يه قهوه ي داغ با شير و با شكر !!!
بانوي غم 
 91.05.28
*
بانو نوشت : گاهي وقتا بايد رفت تو رويا تا فهميد واقعيت چيه ! هر چند اينجور زندگي ها هميشه يه جورايي دست نيافتي و جذابه ، اما زندگي ِ پر مشغله ي خودمو بيشتر دوست دارم تا زندگي مث يه عروسك

 

۴ نظر:

  1. اگه این رو توی یه وبلاگ دیگه میخوندم میگفتم ووووو! اما الان میگم! هیچ وقت فراتر از یک وبلاگ نمیره! حتی اگه پول دار ترین آدم دنیا باشی و کم مشغله ترین!
    نمیشه بی خاک و کار و مشغله زندگی کرد! نه بیش تر از یک هفته!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوشحالم منو می شناسی و نگفتی ووواووو هیچ وقت دوست ندارم واسه خاطر این چیزا بهم بگن واوووو
      چیزای بهتر هم هست

      حذف
  2. یکی دو جا وسطاش حس کردم ممکنه سرکار باشم...ولی در ادامه ش جاهایی داشت که اطمینان کافی رو بم داد که سر کار نیستم...
    یه جاهایی بود که چند بار خوندم...فکر کردم اول اشتباه نگارشی یا املاییه...ولی بعد دیدم نه... یه ترکیب و یه انتخاب فوق العاده ست.
    آخرش هم خوب به دلم نشست...
    موفق باشی ;)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مرسی سعید عزیز :) خوشحالم می کنی می خونی :) خوشحالم به دل نشسته تته پته هام

      حذف