۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

the secret



به ديدنت مي آيم تا ياسهاي خانه ات را به تماشاي سکوت شبانه هايم ،مهمان کنم
که با نفس ِ تو ،لمس تپش هاي عشق ،خواستني تر است.
شکوه نخواهم کرد؛؛ نه از نا مردمي ها و نه از گم شدن ها.
مي خواهم برايت از تولدي دوباره بگويم.
از طلوعي که به هيچ غروبي پيوند نخواهد خورد.
مي خواهم نشاني سبز ترين باغ را در گوش تو زمزمه کنم
و تو قول مي دهي که اين راز بزرگ بين حس من و ذهن تو مي ماند.
*
حس نوشت : رقصم گرفته بود...مثل درختكي در باد / آنجا كسي نبود غير از من و خيال و تنـــــهـــــــــــــــايي
نصيحت نوشت : قلكت را آنقدر بايد از عاطفه لبريز كني ، كه اگر روزگاري افتاد و شــــــــــكست ... همه جا را پر كند عطر ِ " او "
بانو نوشت : خسته ام اما اميدوار ، مي دانم چون مي خواهم ، مي توانم!
تبليغات نوشت : تماشاچي محكوم به اعدام >> به زودي در سراسر ِ ايران :وينك ( اعتماد به نفس و داريد !)