۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

خطرات تنهايي

من معمولا آدم تنبلي تو خوندن كتاب نيستم ، و وقتي يه كتاب 100 صفحه اي رو بهم بدن تو حدود 1 ساعت مي تونم تمومش كنم ، اما نمي دونم چرا يه كتاب 91 صفحه اي ازم 3 روز انرژي برده و هنوزم تمومش نكردم، نمي دونم شايد اين دفعه دارم زيادي وسواس بخرج مي دم ! يا شايد واسه خاطر توصيه اي ِ كه در موردش بهم شده ! يا شايد چون يه هديه ي خاص ِ ، نمي دونم هر چي كه هست امشب تمومش كردم ! ولي دلم نمي خواست تموم شه .
همزاد پنداري با شخصيت هاي فيلم يا داستان تو ذات ِ منه ، يعني اگه همزاد پنداري نكنم اصلن نمي تونم با روند داستان خوب پيش برم ، در مورد اين كتاب مذكور نمي دونم چرا يه جاهايي دلم نمي خواست همزاد پنداري كنم ، هر چند توصيف هاش انگار منو مي كشه به سمتي كه خودمو بذارم جاش و با صورتي اصلاح شده دور نوار زرد رنگ مربع هاي كد خورده ي ساختمان هاي شيشه اي بدوم .
" مي خوام از خطرات تنهايي بنويسم ." اين در حالي ِ كه هنوز خودم هم نمي دونم تنهايي واقعن چيه ...انگاري اين روزا چراغ ها رو هيچ وقت خاموش نمي كنن و ما بايد تو آكواريوم هايي پر نور حبس باشيم . ولي من ديوار هاي كدر رو دوست ندارم ، ترجيح مي دم همه جا روشن باشه ، يا بهتره نه روشن باشه نه كدر ، يه خاكستري ِ مات ِ مرده ،  اينجوري شايد از خطرات تنهايي اي كه هنوز مطمئن نيستم بدونم چيه ، فرار مي كنم .
" بدون شك دارند از اولين حرف مي زنند ، چون داره به آخرينش نزديك مي شه " اولين باري كه فهميدم تنهايي چيه تو خواب بود! خواب ديدم درد مي كشم و تنهام و حتي نمي تونم كسي رو صدا كنم ، چون كسي رو ندارم ! خيلي بچه بودم ! ولي فكر مي كنم حس تنهايي رو همون موقع فهميدم ... اين اولين بار...
" شادي ِ تقسيم نشده ، اندوهي است بزك شده " ...من آدم ِ شادي ام ؟ يا شادي هامو قسمت مي كنم ؟ نمي دونم ! اينو ديگه آدمايي بايد جواب بدن كه منو تنها نمي ذارن . " تنهايي گناه ِ است و با اين وجود من تنها مي ميرم " آيا مي شه مرگ رو هم قسمت كنيم ؟ اصلن تنهايي گناه ِ ! شايد اونقدرا هم كه فكر مي كنيم خطر نداشته باشه ! 
من " هرگز غمگين نيستم ، و هرگز خوشحال هم نيستم ، كم لبخند مي زنم اما گاهي مي خندم و... " باز منو اوهام همزاد پنداري گرفته و اينجاست كه مي خوام بزنم زير كاسه و كوزه ي همه چي و بگم نمي خوام جاي شخصيت هاي داستان باشم ! هراس تنهايي شون مرگ آوره .
" ياد خواهند داد به پاي رفاقت  بيفتي و كمي  گرماي بشري گدايي كني " و اين مي شه يكي از خطرات تنهايي ! خطري كه من حتما ازش فرار مي كنم گدايي رفاقت ! و مي دونم ديوار به ديوار با اون لباس هاي سفيدش  و صورت خندانش دنبالم مي آد تا وادارم كنه به كاري كه ازش فرار مي كنم ! و هر چه بيشتر نوار هاي زرد رو توي تاريكي مي دوم بيشتر تنها مي شم و خطر نزديك تر ! نه مي شه وايساد و نه مي شه دويد.
" مي خواهم از پشيماني ها ، از چيزهايي كه نا ممكن شدند ، از چيزهايي كه مي توانستند ساخته شوند ولي خراب شدند ، و از چيزهايي كه به سبب ِ كمي ِ وقت نتوانستم انجام شان دهم ، حرف بزنم " و وقتي سكوت مي كنم يا اينجا رو باز مي كنم تا بنويسم تازه مي فهمم چقدر تنهام و همين جاست كه خطر تنها گرفتگي ممكنه سراغم بياد ! پس يكي از راه هاي فرار از تنهايي اينه كه به ناممكن ها ، ياس هام ، و چيزا و راه ها و آدم هايي كه خراب شدن فكر نكنم .
- "  دوست نداري حرف بزني ؟ "
+ "  تا با كي باشه

91.05.10
بانوي غم 
*
ر.ج : كتاب مـــيـــرا / كريستوفر فرانك / نشر بازتاب نگار 
بانو نوشت : اين روزا نمي دونم چرا اينقدر قلم فراسايي ام مي آد ، البته بهتر بگم كيبورد فرسايي ام ! و از خوبي هاي عادت هاي من اينه كه به كيبورد قديمي ام وفادارم و تلق تلقشو موقع فرسايش مي شنوم و يه جورايي زياد دوستش دارم در ضمن .
براي دوست نوشت : از ويژكي هاي هديه دادن ِ اين كتاب به يه دوست اينه كه با وسواس مي خونه تا بفهمه چي تو اين كتاب هست كه دوست داري . مرسي جـــك 
نتيجه نوشت : چيزي كه اين روزا شايد كمتر بفهميم اينه كه تنهايي ايم ! مث كتابي كه دستمونه ، ما مدادي كه باهاش زير جمله هاي مهم كتاب و خط مي كشيم . مث حس هايي كه هنوز واسمون ناشناخته است و گاهي نبايد فرار كرد از اين تنهايي ها . مواجه مي شيم باهاش و اونوقته كه مي فهميم خيلي خطرناك نيست مث هيولايي است كه شبا از در ِ كمد مي آد بيرون و صبح مي فهمي سايه اي بيش نبوده
سوال نوشت : خيلي حرف مي زنم نه !؟ اينم از خطرات ِ تنهايي ِ آخه .


۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

من يه يك متولد خردادم !



من آدمي ام كه خيلي اعتقاد به طالع بيني و كف بيني و فال قهوه و تفاله چايي و ... ندارم ، نهايت چيزي كه قبولش دارم فال ِ حافظ ِ اونم نه اين تفسير هاي مسخره اي كه از اين دست فروشا مي خريم كه تو همشون مي گه سفر در پيش ِ از ياد دوستان و خانواده غافل نباش ، با خدا باش ! اين در حالي ِ كه مثلا تازه از سفر اومدي و داري با دوستات مي ري بيرون !! ديگه چه ياد دوستان و سفري ؟ 
بيشتر هدف خريدن فال حافظ ها از دست فروشا اينه كه همون لحظه يه بيت شعر بخونم و به يه بچه ي دست فروش هم كمكي كرده باشم ! ولي در كل اعتقاد به سرنوشت ِ مكتوبي كه بهش مي گن فال در من خيلي ضعيفه !
حالا از اين مقدمه بگذريم ، ديروز بنا به قولي كه به يكي از آشنايانم دادم براش با وسواس از كتاب فروشي هاي انقلاب يه كتاب طالع بيني خريدم ، هر چند بگم كه پيش از خريد كلي تحقيق كردم ببينم كدوم نوعش - هندي ، چيني ، خورشيدي ،و.. - واقعي تره !
و در نهايت يه كتاب جامع با عنوان دايرة المعارف طالع بيني با قيمتي گزاف خريدم !
از اونجا كه كنجكاوي در مطالعه از ويژگي هاي من ِ هر نوع كتابي كه باشه بايد يواشكي چند خطشو بخونم ، امروز بعد از كلي دوندگي اداري خسته خودم و پرتاب كردم روي تختم و كتاب و باز كردم و رفتم سر وقت فهرستش !
چيزاي جالبي داشت كه قطعا براي رفع كنجكاوي خوبه مث : " سياره ي خرداد ، زن ي خرداد ، پيوند زناشويي خرداد ، بچه ي خرداد - فك كن بچه ام هم خردادي بشه بيچاره اش مي كنم :)) - سنگ ِ شفابخش خرداد - يعني مريض شيم اين سنگه رو بگيريم دستمون خوب مي شيم !!‌:دي - و ... 
با عجله اي وصف ناپذير صفحه ي 127 رو باز كردم ! متولد خرداد ... 
اولاش خيلي كليشه ازمون تعريف كرده بود شك ندارم مال ماه هاي ديگه هم همين مدلي تعريف كرده ! ولي همينجوري كه پيش مي رفتم چيزاي جالب تري داشت و شايد خنده دار گاهي مثلا : " بعضي اعتقاد دارند متولدين خرداد تلفن به دست به دنيا آمده اند ." اين ازون جمله هاي بي نهايت خنده دار بود كه باعث شد بلند بلند بخندم شايد براتون جالب نباشه ولي يه خردادي مث من مي فهمه اين جمله رو :))
يه توصيف خوب ديگه هم داشت : " اگر دوست متولد خرداد داشته باشيد ، احتمالا تا حالا ديگر بايد به يكي از عادت هاي او عادت كرده باشيد ، مثلا پيشنهاد مي كند سينما برويد ، ولي شما كه خسته هستيد و دلتان مي خواهد به خانه برويد ، پيشنهاد او را مودبانه و با تشكر رد مي كنيد ، ولي او رهايتان نمي كند و با شما به بحث مي پردازد و تند تند حرف مي زند و بلاخره با لبخند هاي خود شما را راضي مي كند كه به سينما برويد. بعد با شما قرار مي گذارد و مي گويد بايد قبلن يك كاري انجام دهد و ديرتر مي رسد. بعد شما به موقع سر قرار مي رسيد و او نيم ساعت بعد نفس نفس زنان از راه مي رسد. مي دانيد چه مي گويد ؟ بله ، او خسته است و نظرش عوض شده است . بعد تصميم مي گيريد كه فردا با هم به سينما برويد . در هر حال نمي توانيد در برابر جذابيت او مقاومت كنيد . او را به خاطر بد قولي امروزش بخشيد و قرار فردا را مي گذاريد . اما فردا هم دوباره همين كار را تكرار مي كند . اگر ناراحت نمي شويد بايد بگويم حقتان است چون نبايد دوباره فريب او را مي خورديد ."
راستش من تا حالا ازين فريب ها نزدم به عنوان متولد خرداد ولي به اين وجه وجودم پي بردم كه با جذابيت هام !!!! مي تونم فريب بدم :)))
در ادامه در مورد اعتقاداتمون ! توضيح داده و باز به يه جمله ي كليدي رسيدم تو اين كتاب ِ : " آن ها نيازي به اين توصيه ي وكلا نيازي ندارند كه مي گويند (( هر چير دلت مي خواد به زبان بياور ، ولي جايي ننويس )) ، چون آن ها مادرزاد همين گونه به دنيا آمده اند ." 
:))) اين هم بهش توجه كنيد يه وقت از خردادي جماعت ركب نخوريد : " اگر از او مچ گيري كنيد ، آن قدر سريع موضوع را عوض مي كند كه نهايتا شما محكوم مي شويد ."
و يه چيزي كه شديدا بهش رسيدم در عمل : " هنگامي كه عميقا به دنبال علت بي حوصلگي متولد خرداد بگرديد در مي يابيد كه او هميشه در پي هدفي است ولي مشكل اساسي او اين است كه گاهي هدف را نمي شناسد . "
و... 
در كل كتاب جالبي بود و از اين كه يك ساعت و نيم ازم وقت گرفت تا بخش خردادشو بخونم اصلن پشيمون نيستم ، اما يه نكته يادتون نره همه ي ويژگي هايي كه براي يه خردادي هر جا ذكر مي شه صد در صد مي تونه غلط باشه چون آدماي پيش بيني نشده اي هستيم و به همان سرعتي كه لباس ، شغل و يا حتي " عشق " عوض مي كنيم مي تونيم خودمونو هم عوض كنيم بي آنكه اثري از اون آدم اول باقي بمونه !
91.05.09
بانوي غم 
*
ر.ج : دايرة المعارف طالع بيني / نشر بهزاد 
بانو نوشت : گاهي خوبه جاي نوشتن كلماتي موزون كه ازشون به عنوان شعر و شايد نثر مسجع ياد مي شه، فقط نوشت ، مث تجربه ي كتاب خواني ، تجربه ي فيلم ديدن ، تجربه ي گوش داده به يه موزيك و .... هزاران تجربه كه گاهي بعضي هاشونو بايد نوشت و بعد انداختشون دور ! اما بايد " نوشت " .
براي سفارت سوئيس نوشت : مرض داريد اخه وقت مصاحبه  رو يه روز ديگه مي ديد ! خب استرس بيجا چرا مي ديد آخه !؟
براي مخاطبان نوشت : يادم ِ يه زماني يه دوستي داشتم مي گفت وبلاگ نويس جماعت انرژي شو از كامنتاش مي گيره و من هميشه بهش مي گفتم برو بابا وبلاگ نويس واسه خودش مي نويسه نه مخاطب ! اما الان معتقدم گاهي يه چيزي لا به لاي نوشته هات واسه مخاطبي جا مي ذاري كه بايد ببينه و بايد بفهمي كه ديده پس بايد كامنت بذاره تا انرژي بگيري ! - هر چند خردادي جماعت به چيزي صد در صد معتقد نيست :)) -
اعتراف نوشت : من هميشه دوست داشتم يه متولد خرداد باشم هميشه <3

۱۳۹۱ مرداد ۸, یکشنبه

بخواب براي هميشه


بگذار سرم را بر شانه ات تكيه دهم
امشب برايم قصه بخوان
مي خوام بعد سال ها بخوابم


 بانوي غم
91.05.07
*
بانو نوشت :  اينكه اين روزا فقط بشيني بخوني و طرح بزني فرصتي ِ كه كم نصيبت مي شه اما ترس اينكه اين طرح ها اجرا نشده باقي بمونه اذيت مي كنه ، من بايد مدام درگير باشم وگرنه جنون ِ بيكاري رواني ام مي كنه ، اين روزا آغاز اين جنون ِ
سفر نوشت : انگار بايد كم كم خودمو براي نوشتن سفرنامه اي بي تو حاضر كنم ! اينم جز اون دسته از كاراست كه منو به جنون مي كشونه ! بي تو و از تو نوشتن 
براي كساني كه مرا معشوقه مي خوانند : اين پي نوشت قرار بود خودش يه پست جدا بشه نمي دونم چرا سر از اينجا در آوارده !! واسه همينم تصميم گرفتم شيفت ديليتش كنم و نهايتا يه نوت استيك بذارم جاش : " ديدي نمرديد بي من ! " 
كتاب نوشت : اصلن اين روزا اينقدر كتاب خوندنم نمي دونم از كدومشون براتون يه جمله بنويسم يه چيز قر و قاطي ميشه نهايت اين كتابخوني هام !!! نمايشنامه و موزيك رو هم خودتون بهش اضافه كنيد !!
قصار نوشت : فهميدن اين كه دقيقن چه وقت و چگونه مرگم فرا خواهد رسيد ، غير ممكنه !

۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

تجريش

کوچه پس کوچه های این شهر

مرا ساعت ساعت از تو دور می کند

و من را به ماه های آینده می برد

---

آخرین پــرواز به مقصد دورترین پایتخت دنیا
---

 قدم هاي گمشده اي در كنار سايه اي از من

و عاشقانه هايي كه در گذر زمان ، خفه مي شوند

پ.ن : كوچه پس كوچه هاي تجريش
91.04.14
بانوي غم

بانو نوشت : فراق هميشه سخته ....
"تو" نوشت : روياهايت را به خاك بسپار ...بانويت را مردي ماه ها پيش به قتل رسانيد .

۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

من ِ عجیب


نور قرمز
صحنه تاریک
تو ....من
صدای ویلون
رهبری که به زیر کشیده می شود
نور قرمز
صحنه تاریک
صدای آژیر
من .... تو
آزادی ِ مدفون شده
چتر
نوار قرمز
صحنه تاریک
صدای تو .... من
زنی که می میرد برای زنده ماندنت
صدای سوت
صدای من ... تو
نور می رود
صحنه روشن
من ... عطرت
تشویق تماشاگران
و امشبی که چون یک نمایش تمام می شود
من ...درگیر ...
نسکافه ای تلخ
91.04.13
بانو
-
بانو نوشت : شاید می شه امشب یه شب خوب باشه ، یا شاید به یادماندنی ، یا شاید دوست داشتنی ، یا هر چی که دوست داری اسمشو بذار ...مهم اینه که من... هنوز .....و ....
عجایب المخلوقات :  .... عـــجـــیــــبـــــــــــــ ....