۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه

نيمه ي خط خطي


از حدوداي نيمه ي ماه ِ پيش دارم چوب خط مي كشم رو تقويمم ، مي خوام حساب يه چيزايي دستم باشه هميشه ، دو هفته پيش يه تقويم ي كوچولو خريدم براي همين كار اصلن ، امروز خيلي اتفاقي داشتم ورق مي زدم تا امروز رو هم بشمرم ديدم تقويمم حالش بده ، امروز 15 ام ِ  و تو تقويم نوشته 13 ام ، يعني تقويم ِ مرداد ِ من 2 تا 13 ام داره ، انگار تو يه روز دو بار مي تونم باشم و اين عالي ِ و عالي تر اينكه يه ماه تو زندگيم پيدا كردم كه نيمه نداره ، و اين عالي تره ! 
 تو گير و دار نداشتن ِ يه روز و داشتن ِ دوباره ي يه روز ِ دارم به اين فكر مي كنم اصلن مهم ِ كه خودم و درگير داشته ها نداشته هايي كه اينقدر زود دارن محو مي شن بكنم ! اصلن مي شه يه روزي از زندگي ِ ما آدما محو بشه و يه روز دو بار تكرار بشه ! بايد بهتون بگم كه مي شه ! انگار همين ديروز بود كه من ِ عجيبـــ شدم و انگار همين چند ساعت ِ پيش بود كه... 14 ِ ... ولي خب يه جورايي خوبه كه يه روزايي تموم شده ! و مي شه كه ديگه به نداشتن ِ داشته ها فكر نكرد ، چون مي شه به داشتن ِ نداشته ها فكر كرد و من اين داشتن هامون حتي اگه خيلي متفاوت باشن دوست دارم ، مث ِ داشتن ِ يه تنهايي  دلچسب ، مث ِ داشتن ِ يه فرزند ، مث ِ داشتن يه دوست كه به تازگي فهميدم دارمش ، مث داشتن ِ دوست ِ قديمي كه باهاش قطع ِ رابطه كردي ، مث ِ داشتن ِ يه ليوان آب انبه ي خنك بعد يه روز ِ گرم ... 
يه كم گنگم ، سر درد دارم از امروزم ، نه از امروز از آدماي امروزم ، از جدايي هاش ، از دلتنگي هاش ، از آدماي ضعيفي كه واسه فرار از خودشونو اشتباهاشون چسبيدن به يه بطري و پك پك سيگار ، از تاولي كه امروز بعد از مدت ها رو دستم زد ، از سكوتي كه همه جا رو گرفته و از خودم !
زياد دلم مي خواد بنويسم خيلي زياد ولي واقعا خسته ام ، وقتي سه شب از درد نخوابي نتيجه اش اين مي شه كه ذهنت مي خواد حرف بزنه ولي انگشتات نمي ذارن ! واسه خاطر ِ انگشتام اين باز ذهنم كه خيلي پر حرف شده رو سركوب مي كنم امشب ، بايد به جسم هم استراحت داد 
بانوي غم
15/13.05.91
*
بانو نوشت : دلم براي يه سري از آدما اصلنم تنگ نشده :دي گفته باشم
براي دوست نوشت : برعكس ِ تو كه دورترين مسير رو براي برگشت به خونه انتخاب مي كني من ترجيح مي دم سريع ترين مسير ممكن و انتخاب كنم ، نه اينكه خونه جاي خيلي مطبوعي باشه ، نه ، واسه خاطر ِ اينكه اين بيرون كسي منتظرم نيست ، حداقل اونجا يه ميز ِ كامپيوتري هست كه مي شه بي دغدغه بشينم پشتش و اين حرفارو اينجا پشت ي سر ِ هم قطار كنم .
براي ننه : سرمو مي خوام بذار تو بغلت ، موهامو ببافي و تهش يه روبال ِ قرمز ببندي ، وقتي تموم مي شه بافتنت كه من توي دامنت خوابم برده .... آروم باش :*

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر