۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

untitle


ديشب واقعا خسته بودم ، اونقدر كه حتي فرصت نكردم گل هاي لاله اي رو كه به موهام وصل نكردي در بيارم ...همونجوري با گل هاي وصل نشده به موهامو و آغوشي كه منو در خودش نكشيد و بوسه اي كه بر پيشاني ام نزدي خوابيدم  ، حتي قبل اينكه شمع ها رو خاموش كنم و پرده رو بكشم ، درست قبل ِ اينكه بخوام صدات كنم خوابم برد.....
صبح زودتر از اونچه كه فكر مي كردم بيدار شدم ، انگار اصلن نخوابيده بودم ،بي سر و صدايي فقط آروم لاي در و باز كردم و زدم به خيابون ؛ اونقدر تنها قدم زدم كه نفهميدم كي آفتاب در اومد ...و من اونقدر دور شدم ازت كه راه برگشتي نيست ، همون طور كه تو دور شدي از من با بوسه اي كه نكردي و آغوشي كه نگشودي و عطري كه در ميان موهايم نپيچيد و تويي كه دوري...
از درخت هاي اين خيابان غريب بالا مي رم ، و روي يكي از شاخه هاش مي شينم و به صداي گنجشكاني كه وجود ندارند گوش مي دم ، هوا گرم مي شه ... گرم تر و گرمتر . ... و من تنها بي اينكه چيزي تنم باشه روي شاخه هاي درختان ِ خياباني كه نمي شناسم بالا و پايين مي رم . 
هر چي بيشتر به شاخه ي بالايي نزديك مي شم ، ابرها به تو شبيه تر مي شوند ، درست شبيه وقتي كه گل هاي لاله را به ميان موهايم فرو مي كني و درست شبيه وقتي كه پيشاني ام را مي بوسي و درست شبيه وقتي كه مرا در آغوش مي كشي .
امشب رو به خونه بر نمي گردم ، درست همين بالا روي يكي از همين شاخه ها مي خوابم ... تا وقتي كه تو بيايي و آغوشت و باز كني و بهم بگي : 
- " بپر من اينجام كه تو رو بگيرم تو بغلم ، اعتماد كن و بپر "
.
.
.
ولي نه ! تو اونقدر ها هم شجاع نيستي ...
....
بانوي غم
91.06.03
*
بانو نوشت : من نبايد غمگين باشم ، من نبايد يه لبخند بر عكس روي صورتم باشه ، من نبايد دلگير باشم از تو ، من نبايد نگران باشم براي تو ، من نبايد .... شاد باش  ....
پست نوشت : حدود 2 ساعت و 53 دقيقه در مورد اسم اين پست فكر كردم ! ...دقيقا وقتي نشسته بودم رو يكي از بلند ترين شاخه ها و داشتم با يه ميوه ي كاج حرف مي زدم ! ولي آخرش ميوه ي كاج از اون بالا سقوط كرد پايين و من هم هيچ اسمي انتخاب نكردم/.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر