۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

شهريور ِ تابستان لعنتي


اين كه كل ِ تابستون و  فكر مي كردم اين شهريور مي تونه متفاوت باشه شكي نيست ، اينكه الان وارد روز ِ اول اين ماه متفاوت هم شدم هم شكي نيست ، اما يه حس خيلي عجيب دارم ، يه حس ترس توام با اشتياق .... وبلاگمو باز كردم كه در مورد متفاوت بودن اين ماه بنويسم ، اما انگار نمي تونم  ، يعني انگاري هنوز مطمئن نيستم اين حس درسته كه اين شهريور مي تونه متفاوت و خوب باشه يا نه !
كلن ماه هاي انتهايي هر فصل يه ويژگي متفاوت دارن ، مثلن ماه خرداد كه بهار باهاش تموم مي شه برام يه ماه ِ مهم ِ نه اينكه توش به دنيا اومدن كه البته اين كمك مي كنه خيلي خاص بشه نسبت به كل ماه هاي سال ، ولي چون داره دفتر بهاري كه محبوب ترين فصلمه رو  مي بنده ! ماه آذر هم يه جورايي ِ خاص ، اما دليلشو راستش نمي دونم خيلي ! چون از اون ماه هاي خل و چله كه من نمي دونم دوسش دارم يا نه ! اسفند هم ماه ِ جالبيه ، چون نه بوي زمستان مي ده نه بوي خودشو ! يه جورايي بوي تازگي و كهنگي با هم تركيب شدن !
 باز دارم وراجي مي كنم ، مي خوام بگم شهريور متفاوت ِ نه اينكه چون داره تابستون باهاش تموم مي شه ، نه اينكه چون بوي درس و كتاب مي آد و نه چون كم كم هوا خنك مي شه و بارون مي زنه و زودتر هم تاريك مي شه ، نه چون تو توشي و نه چون من دارم زندگي قبليمو ترك مي كنم ، حالا يا مي پرم يا واسه هميشه زمينگير مي شم ! شهريور خاص ِ چون من مي خوام امسال خاص باشه! چون انتظار دارم معجزه بشه ، چون دلم مي خواد حداقل اين ماه ِ آخر ي اين تابستان ِ لعنتي فراموشت كنم و يه جرقه بخوره تو زندگيم ... يه جرقه ي دوست داشتني !
يه ليست نوشته بودم از اول تابستان و زده بودم پشت ِ در ِ اتاقم : to Do list - This Summer
الان كه نگاهش مي كنم مي بينم اين تابستون تعداد كارايي كه بايد بكنم كمتر تيك خورده و اين يعني اصلن موفق نبودم !ولي در عوض يه چيزايي كه تو ليست نبوده و با همون رژ ِ لب ِ قرمز معروفم روي آيينه ي اتاقم اضافه كردم ! آيينه اي كه خيلي وقته حتي توش به خودم هم نگاهي ننداختم .
ديشب خودمو مث هميشه انداختم رو تختم و به لامپ روشن خيره شدم ! ساعت 12 شد ، و تو اومدي  و در ِ گوشم يه خبر ِ خوب و دادي و رفتي ...اما وقتي دنبالت دويدم كه ازت تشكر كنم خيلي دور شده بودي ، باز برگشتم تو اتاقم و خودمو انداختم روي تخت مث قبل ِ اينكه بيايي و خيره شدم به لامپي كه اين بار خاموشه ! ...كوركورانه تو تاريكي دستم دنبال گوشي موبايلي كه اونقدر سكوت توش جريان داره كه ته كيفم خاك مي خوره ، گشت .... با تقلا رسيدم به آهنگي كه بيش از يه ماه ِ فقط دارم اونو گوش مي دم ....
" به سكوت ِ سرد ِ زمان 
 به خزان ِ زرد ِ زمان
 نه زمان را درد ِ كسي 
 نه كسي را درد ِ زمان "
... 
يه جورايي باهاش عجين شدم ...حرف ِ منه انگار .... موزيك و قطع مي كنم ولي ذهنم داره واسه خودش مي زنه ... و ته دلم انگار داره هنوز به آواز گوش مي ده :
....
" بهار مردمي ها دي شد ،
زمان ِ مهرباني طي شد 
آه از اين دم سردي ها ، خــــدايـــا "
 ...
حرفي نيست ، فقط  گاهي وقتا براي بودن بايد نبود .
بانوي غم
91.06.01
 photo © Mohammad shayesteh tehrani
*
بانو نوشت :غمگين نيستم ، هيچ ناراحتي اي نيست حتي از بداخلاقي هاتو و خستگي هاتم دلگير نيستم ، از س م س نزدن هاي گاه و بيگاهتم خسته نيستم ، ولي نمي فهمم حكمت اين بغض لعنتي رو
دوست نوشت : تولدت مبارك
ابي نوشت : " شــــــــــــده اين خونـــــــــه زندون و تـــــــــــــو نيستـــــــي "...نيستي !

۲ نظر:

  1. aman az in boodanhaiee ke nemidooni boodane ya naboodan

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نبودن ها رو به بودن های اینجوری ترجیح باید داد ....

      حذف