۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

سالگرد ِ يك جسد



به سالگردي نزديگ مي شوم كه انگار بوي مرگ مي دهد ، بوي مدفون شدن
بوي تعفن
بوي رنگ پريدگي هاي غم
شايد حتي بوي اسهال خوني
امروز احساس مي كنم چقدر بينوا خواهم ماند ، چه بي تكيه گاه
و نخواهم بخشيد مسبب ِ اين تنهايي را
*
بانو نوشت : حالم خيلي بده ، كاش مي دونستم چي شده توي زندگيم چه خبره ، چي غلطه ! شايد اساسا آفرينشم غلطه !!
براي "تو" نوشت : دوستت دارم حتي اگر باور نكني
براي "او" نوشت : از " او" ، خاطراتت ، نامت ، يادت ، همه ي سلول سلول وجودت بيزارم
از زبان حلقه نوشت : من را ترك نكن بگذار زينت دستانت باشم
نصيحت نوشت: حتي گاهي آغوشي كه توشي باورت نداره

هيـــــــــــچ

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

دوست داشتم ......باشم



دوست داشتم شاعر باشم
تو را بسرايم
يا شايد نقاش
و تو را از ميان رنگ ها بيرون كشم
شايد گلفروش
كه تورا بچينم براي گلدان سفيد ِ روي ميز
دوست داشتم بازيگر باشم
در پس ِ نقابم عاشقت شوم
عتيقه فروش مي شوم گاهي
تو را از ميان خاك مي يابم و آنقدر گران مي فروشمت تا كسي نخرد
..
بس هوشمندانه بود اگر مي دانستم چه مي خواهم بشوم
*
بانو نوشت : به خودم قول دادم دوباره با دفتر و قلم و جملاتم آشتي كنم ، از نو مي نويسم .
دل نوشت : شما يادتان نخواهد آمد ... قديما وقتي گريه مي كرديم دلمون سبك مي شد .
براي دوست نوشت : چه بي معرفت شدند دوستان ! حتي سري به دل ِ خاك خورده نمي زنند
استعاره نوشت ( جنبش نوشت ) : پرنده ای که نداند آزادی چیست ، از باز ماندنِ درِ قفسش ، سرما می خورد >> ( ليلا كرد بچه )