۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

ink


به امید سال بالایی شدن دفتر مشق ام رو مث هر شب باز می کنم
مدادم رو می تراشم و سرمشق هایم را از نو می نویسم
دلتنگی را باید بیست بار تکرار کنم
تا شاید...
مدادم رو برای همیشه زمین می ذارم ،
 روان نویس قدیمی پدر بزرگ
و جوهری که به دستانم پس می دهد و
تکرار دلتنگی هایم 
آبان نوشت
بانو
*
بانو نوشت : در جوهر غلت می زنم ...
 

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

شماره ای که نباید گرفت


توی ِ سینه ام یه حفره خالی شده از درد ِ نبودنش ... تلفن رو بر می دارم و بی اختیار شماره ی تویی رو می گیرم که نباید بگیرم و ازت می خوام بیایی ایستگاه ِ مترویی که یه آبشار داره ...
از زیر ِ آبشار وقتی رد می شم که دستات و گرفتم و دارم سعی می کنم بغضی که قبلن قورتش دادم و دوباره قورت بدم ؛ می ریم همون کافه ای که شاید یه روزی باید شماره ات رو می گرفتم ...
تو اینجا نشستی کنارم رو همون میزی ِ که باعث شد شماره ات رو بگیرم و داری نقاشی می کشی و قهوه ی ترک ت رو بدون تعارف بهم سر می کشی و من دارم خودم و با نوشته هام سرگرم می کنم و نسکافه ای که بهت تعارف نمی کنم با شیر و بی شکر!
هوا سرده درست مث ِ همون روزایی که شماره ات تو گوشیم زنده می شد ...  و بارون می زنه درست مث همون روزی که شماره ام تو گوشیت زنده می شد ... وهوا داره می ره به سمت روزایی که تو همین خیابون شماره هامون یکی شد ...
91.08.23
بانو
*
بانو نوشت : اینکه نشستی کنارم بی دلیل دارم برات نوشته هامو می خونم و با اینکه اصلن خوب نیستن گوش می دی و تایید می کنی یکی از دوست داشتنی ترین رخداد های زندگیم ِ که کم تکرار می شه .... ! شاید تو رویا 


۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

1- محرمانه ها

از 2727

از 2727

صداي تپش گلوله ها را مي شنوي؟

+500

اين سنگر نبودنت را تاب ندارد

+500

مهمات چشم هايم تمام شده

-2

ديگر نيروي كمكي نخواهند فرستاد

+500

پلك ها را اشك آور ها به تاراج برده اند

+500

تپش گلوله متوقف مي شود

از 2727

اين منطقه پاك سازي شده

بانو

91.08.15
*
بانو نوشت : اینکه گاهی دلمون می خواد بازی کنیم اونم با هم دیگه چیز ِ بدی نیست ! بلاخره باید تو بازی یکی حریف ِ آدم باشه که بشه پیروز شد ! ... تو پیروز ِ این نبرد باش
گنگ نوشت : این که خودتم نفهمی چی می نویسی حسی ِ که همیشه دوست دارم تجربه اش کنم ، اما بدبختی تهش بلاخره از حرفهای گنگ ِ خودم سر در می ارم.
دل گرفته نوشت : کاش به احترام ِ روزهای ِ گذشته ام .. کمی ارام تر .. 

۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

شیک ِ شکلاتی


دیشب آخرین کافه ی این شهــر ِ خاکستری را در زدم
رفتنت در را برایم گشود
این بار شیک ِ شکلاتی سفارش می دهم
و در انتظار ِ آغوشت نخواهم بود
تلخی رفتنت را به تلخی دانه های قهوه ای قهوه ترجیح می دهم
~ بانو ~
91.08.17
*
بانو نوشت : خیلی خسته ام اما من هنوز همون ِ زن ِ قوی ام که برای جنگیدن و زندگی و امید ساخته شدم ....
دوست نوشت : مترجم ها انسان های خوبی اند مخصوصا اگه سکوتت رو به حرف و به لبخند و گاهی به اشک ترجمه کنند ، بی راه ِ پس ، بی راه ِ پیش

۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

ونيز ِ ما

مي شود شبي از همان شب هاي سرد ِ ژنو


دستم را بگيري

و مرا به همان كافه ي هميشگي ببري

تو چاي طعم دار بنوشي

و

من شراب سرخ مزه مزه كنم

تا خود ِ صبح در شهر گم شويم

-بانو -
1391.08.16
*
پي نوشت : پست تقديمي است
بانو نوشت : واقعه ي دوست شايسته ي هر كسي نيست ، حتي شما دوست ِ عزيز



۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

caf 'e Naghashi


سيگار


دود ِ خاكستري

كافه اي كه دوستش دارم

و

ميز ِ لب ِ پنجره كه ديگر قهوه ي سردم را

ميزبان نمي شود

موسيقي بلند تر و بلند تر

من در خاكستري ِ كم رنگي گم مي شوم ...

و پنجره ي كنار ِ ميز ِ محبوبم

كافــه را ترك مي كند .

بانو
15.08.91
photo by Me
*
بانو نوشت: امروز كافه نقاشي با همه ي خاطره هاش برام تبديل شده به دفتر نقاشي اي كه گاهي تو بعضي از صفحاتش طرحي مي كشم و مي ذارم تا شايد يه روزي رنگشون كنم. براي تو نوشت : اينقدر سخته بودن ...كه رفته اي ...اكنــون تــو رفتـــه اي