۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

تولد یک مرگ

چشم هايم را امشب آرام تر از قبل مي بندم
امشب گويي شب ديگري است اما همه شب را شبي همچون گذشته مي پندارند....شبي چون هر شب مهتابي
اما امشب ، اين ماه است كه بيست سال به دور سرم چرخيده باز دوباره به طور اتفاقي بهار شد ، دوباره خيلي اتفاقي خرداد از راه رسيد فصلي ميان ارديبهشت زيبا و تير دوست داشتني
هنوز تنها نشسته ام در چار چوب ديوارهاي خيالم
بهار است، ماه باران هاي ناگهاني گويي چشمانم امشب باران گرفته است ......
ناگهاني ياد اولين تصورهاي ذهنيم مي افتم ...
چه كودك بودم روزگاري سال هاي كودكي به عادت ها عادت نداشتم و امروز وابسته ي عادت هايم و امروز كه پا به بيست و یک سالگي زندگي ام مي گذارم مي بينم چقدر به بودن عادت كرده ام .
چه زيادند اين تكرار ها و شايد كم نباشند وابستگي هايي كه ديگر وابستگي نيستند .
امروز يك روز ديگر به مرگ نزديكتر شده ام ، مرگي كه شايد در دهي دور دست كنار كلبه اي زيبا ، يا در اطاقكي آجري در شهري سيماني و زشت ...و چه فرقي مي كند؟ هــــــــــــــــــيـــــــــــچ
اولين روز بيست و یک سالگي ام آغاز مي شود ....پا به بيست و یک سالگي گذاشتم...
ساليان است چشم انتظار آمدنش بوده ام امشب هيچ صدايي برايم آهنگ تولد نمي خواند ، هيچ آشنايي از من نمي خواهد شمع هايم را فوت كنم....
تنهاي تنهايم امشب
شمع هايم آب شدند و هنوز شعله سو سو مي زند كاش مي شد امشب را تا به فردا شب در بستر رويا بمانم ، امشب خودم براي ميلاد تن خود جشني خواهم گرفت پر جمعيت خودم هستم و خودم و خودم
نامه ام را بار ديگر شروع مي كنم حال من خوب است ....... اما تو باور مكن .

دلتنگ نوشت : این روزها خیلی ها پیر شدنم رو تبریک گفتن ، خیلی ها که باید می گفتن هم یادشون رفت انگار .. خیلی ها هم کلا منو یادشون رفته !!
جالب نوشت : تو انگلیسی کلمه ی miss هم "بانو " معنی می شه هم " دلتنگی " ، من اما بانوی دلتنگم الآن .
تشکر نوشت : ممنونم از ستاره ی کم نوری که منو کنار ِ خودش تحمل می کنه :دی >> تولد یک عشق