۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

ماهي كوچك من


باز سال نو تا دقايق ديگري نزديك مي شود ...باز روز ها يكي پس از ديگري ورق خوردند
امسال نيز باز بوي عــــــــــــيـــــــــــد نمي آيد
عيد ....سال نو......عيد
همه از تازگي مي گويند ، از بوي خوش شيريني و از پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها ..از هفت سين ، از نوروز ، از ماهي كوچك سفره هاشان ..! اما آه
اما چه كسي مي داند كه ماهي كوچك من ديروز مُرد
او را خاك كرده ام بر سر كوچه ي دلتنگي
ماهي مرده ام امروز تنهاي تنهاست
همه سال را نو مي كنند بي آنكه بدانند ماهي ام چه دلتنگ خوابيده براي هميشه
ماهي كوچك من ، ماهي كوچك من ....سال نو امسالت تبريك
اي كاش در سفره ام اين سال تو مي چرخيدي
كاش مي دانستند كه دغدغه ي امسال من با مرگ تو آغاز مي شود ، كاش سفر نمي كردي اين دقايق....بي من
هفت سين امسال را مي چينم
همه را همچون سال هاي گذشته ...تخم مرغ رنگ شده ام را مي گذارم در كنار سفره در پس ُتنگ كوچك َتنگت
اما چيزي در ميان سفره ام خالي است
گويي كسي را در ميان مي خواهم اما فرسنگ ها از من دور است
ماهي كوچك من ...ماهي سرخم...... امروز با آغوشي باز و چشماني گريان خواهان چرخش هايت هستم
ماهي ها هميشه تنهان .....هميشه تنها فرياد بر مي آورند، دهنشونو باز و بسته مي كنن ، اما كسي صداشونو نمي شنونه ، گوي بوسه مي زنند بي باز خواستي از قطرات آبي آب ،گاه گاهي گريه مي كنن اما كسي اشكا شونو نمي بينه
خدا هم ماهي كوچولو هاي قرمز رو فراموش كرده ... رهاشون كرده
فقط به دنيا آوردتشون تا شايد لحظه اي سر سفره ي هفت سينمان، سفره اي كه آرزوي بهترين ها را براي هم داريم چرخي بزنه
ماهي ام چرا چشم هاي كوچكت باز مانده ؟ ؟
چرا شدي شبيه ماهي هاي فريز شده ي ويترين ماهي فروشا كه نگاهشون حسي نداره؟ ؟
ماهي چرا باله هايت تكان نمي خورند؟ از پشت تنگ برايم دست تكان بده ماهي ام
چقدر يخي ماهي ام ! آتيش قلبت كو؟
خوب كه نگاه مي كنم تنها كور سويي از روشني مي بينم مثل كبريتي كه رو به زوال مي ره ... ديگه اخر سوختنشه
اون همه عشق رو به كي بخشيدي ؟ سر سفره ي هفت سين چه كسي چرخ مي زدي كه چنين سردت كرد؟؟
اما یه روزی .... وقتی دیگه نیستي....امروز .. سکوتت فریاده واسه همه .... اندازه اشکایی که ریختی رو مزارت آب میريزم كه بدوني چقدر دوستت دارم
ماهي كوچولوي من نوروزت مبارك
*
پس نوشت‌: مطلب : آرشيو 87 - هر چند خيلي هم بي ربط به حال و هواي الآن نيست .
بانو نوشت: "عــــــــيد و امسال عــــيدي نداريم ، به جاي ....! " >> اين همه شهيد داديم توقع نداريد كه جشن و سور و شادي به پا كنيم!!
عمو مهدي نوشت : جات چقدر خاليه امسال عمو مهدي عزيزم . :(

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

بيا ره توشه برداريم ...



" كسي گفت بيا مرگ را آرزو كنيم
چرا كه كسي چنين آرزويي ندارد
به گمانم براي يكبار هم كه شده
آرزويم بر آورده شود اين بار ....
*
هزار آسمان بلند
اگر به جان اين زمين تنها كني
آغوشت آبي نمي شود
كوتاه بيا
كودكيهايم را بغل كن
كه ما بسيار بزرگ شده ايم. "
*
بانو نوشت : "آي آدم ها .." چقدر تنهايي زيباست و بس محزون
چهارشنبه سوري نوشت : مي سوزيم يا مي سوريم ؟
دلنوشته : رفتم تقويم رو نگاه كنم ، ديدم تقويم داره بهم فحش مي ده ، ميگه 2255 روز گذشته ، نمي خواهي بيخيال بشي !! گويي دل جواب ِ رد به سينه ي تقويم مي كوبد.
نصيحت نوشت : دوست من بخواب و آنگاه خواهي ديد ...که رويا همه ي حقيقت است .

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

آرزو و نرسيدن


بي قراري مکن
به زودي در يک روز آفتابي
که از نظر پروانه ها تصادفي چهار شنبه است
آسمان پيراهن آبي اش را مي پوشد
و ديگر هرگز عريان نمي شود.
آن روز تو به آرزويت خواهي رسيد
و من که آرزويم رسيدن تو به آزويت است
بر آورده مي شود .

*
بانو نوشت : دلم خيلي هواتو كرده، كاش صدايي ، نسيمي ، قاصدكي مي آمد ز سوي تو
دوست نوشت : مرسي از همه ي دوستايي كه سر مي زنند و جوياي حال اند و مرسي از پر مشغله ها( شايد هم بي معرفت ها) يي كه سر نمي زنند
پنگول نوشت : هنوز دلم بابا برديا مي خواد ! باباشو اضافه كردم چون بابا شده :دي