۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

تلخ بي شير



شيريني خنده هايت خبر از تلخي رابطه مي دهند
...
قهوه ام را سر مي كشم
...
بي شير و شكر
.
.
.
بانوي غم
90.10.09

بانو نوشت : از اون روزاي عجيبه ، روز شلوغ ، روز سگي .... صدات پشت تلفن آزارم مي ده ، گيجم مي كنه .... !!

۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

كاش آدم ها ...





كاش آدم ها مراقب
حرف هايشان

چشم هايشان

نگاه هايشان

دستانشان

...

بودند

دل ها زود مي شكند ...

90.10.06

بانوي غم

بانو نوشت : از صمصمي ترين دوستم دلم گرفته ، از همكارم دلگيرم ، از هم دانشگاهيم ! از همه ...از عالم و آدم .... كاش مراقب رفتارهايمان بوديم ...






۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

يلداي قرمزام .... بي تو




برای یلدای تو،
شعرها سروده میشوند؛
ای پاییز ِهمیشه زیبای عازم سفر.
ومردمان ِ خسته ی سرزمین من
نقش ِ لبخند میکِشند
بر لبان ِ تب کرده ی این روزهایشان .

همراه یلدای تو
انبوهِ غمهای من
لابلای سرخ دانه های انار غروب میکنند
ودر شکستن ِ تخمه های آفتاب گردان ،
طلوع !
.
ومن ، سیاه شب های بلند تری را
به انتظار مینشینم
پشتِ دیوارهایی که مرا به بند کشیده اند
.
.
.
يلداي قرمزام 90
....
بانوي غم
.....
دانه دانه قرمز مي چينم برايت
كبريت و شمع هاي سوخته
فال و ....
منتظرت مي مانم
شايد سال آينده تو كنارم باشي

۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

اين زمستان خونين ...



باز بالا مي آورم
خون مكيده شده اي
...
آهنگ هاي يكنواخت و سيگار هاي پي در پي و قهوه اي جاري بر ميز گرد كوچك اتاق خوابت
دلم مي گيرد از تو
دلم مي گيرد از خودم
دلم مي گيرد از ...
.
.
.
خون بالا مي آورم باز
اين زمستان هاي خونين ...
90.09.10
*
بانو نوشت : نوشته هام مال ِ خودمه ، نه براي يه مشت آدم جاهل ! هر چي بيشتر منو سركوب كنيد قدرتمند تر مي جنگم ... من زني ام از نسل فروغ ! براي زنانگي هايم ، براي زندگي ام ، براي ايمانم مي جنگم ...
توصيه نوشت : ميتوان گفت بيمار رواني يكي از محرومترين اقشار جامعه محسوب ميشود و لذا پرداختن به امور آنها يكي از وظايف مهم افراد جامعه بخصوص متخصصين اين رشته ميباشد.در اين راستا مراكز درماني نقش ارزنده اي در بهبود اين افراد دارند. به بعضي از دوستان !!! توصيه مي كنم خودشونو نشون بدن به مراكز درماني ، معضلات ج ن س ي شونو حل كنن !!!

۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

مكث هايم ....



مكث
را با گريه هاي شبانه ام امشب ترك مي گويم ....
دلتنگ مي شوم براي سكوت ها و مكث هاي بي وقفه ي شماهايي كه كنارم ايستاديد تا بتوانم نفس تازه كنم براي بودن
دلتنگ مي شم براي دستان تك تكتان
دلتنگ مي شوم براي با شما بودن .....
مكث كرديم ...بياييم لحظه اي بنشينيم و به دوست داشتن ها و بودن هاي كنار هم فكر كنيم .....
مكث ....هايم بند آمد تو بنويس
.
.
.
90.08.03

بانو نوشت : جشنواره ام تموم شد :(( چقدر دلم براي اون روزاي پر استرس و خسته تنگ شده ، همه ي اون خستگي هاشو دوست دارم....
تشكر نوشت : ممنونم از همه ي ادمايي كه كنار بودن كم يا زياد ، همه جوره كمك كردن ، و ممنونم از كسايي كه جلو پام سنگ انداختن ، تا استوار تر گام بردارم ....مطمئن باشيد من نمي شكنم ...

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

شكلات تلخ...


اونقدر به يه آهنگ گوش مي دم كه ديگه شورشو در مي ارم ، خيلي خسته ام از همه چي ..... مي رم ترك بعدي .... we can go anyway .... آرامم نمي كند .... تنها ته دلم صدايي است كه مي گويد:‌" پايه هاي ذهنت را محكم كن ...تو مي توني "
از تو دلگيرم ... كه نيستي كنارم ! ....
نه هيچ كدوم اوني نيست كه مي خوام .... ضبط را به حال خودش رها مي كنم تا بجنگه براي يافتن آهنگي كه حال ِ منو بخونه ...
قهوه جوش را بر مي دارم
.
.
كف مي كند ....قهوه در فنجان كوچكم !.... شكلات ...قهوه ....شكلات تلخ ...قهوه ..... ســــــــــيگار !!
شكلات تلخ مي شوم اين روزها ....
.
.
تلفن صامت ايستاده .... صامت !
.
.
سه نقطه هاي من باز بر كاغذ نقش مي بندند ! ....سوت مي كشد سرم ....
قطار ذهن از حركت مي ايستد
*
90.08.27

عكس از خودم
.
بانو نوشت : عجيب مي خوام رو بيارم به بلاگينگ ....از شبكه هاي اجتماعي خسته شدم ... اينجا مي شه حرف زد . مي شه حس كرد ...اميدوارم آقايوني كه به مذاجشون خوش نمي آد نخونن ! مي خوام فحش بدم ، خودمو خالي كنم
اين كادر هاي كوچيك مال ِ من ِ ....
براي خدا نوشت : اون بنده هات كه ادعاي مسلمونيشون مي شه و يه من ريش مي ذارن و سجده هاشونو مي كشن تا عزيز تر بشن ! ...بعضي هاشونو نمي بخشم ...اگه ذغال آتيش جهنمت به راه ِ يه سر ببرشون ببينن ! شايد كمتر دهن گشادي كنن !!! از حرف و حديث هاي كاذبشون !! از تهمت هاشون ، و از خودشون بيزارم ...مي سپرمشون به خودت ! مي دونم حقمو ازشون مي گيري .... ببخشيد خيلي كم يادت مي كنم ! ( !!! )
براي ادم نوشت : ... ( چون آدمي !! نيست ) سكوت مي كنم

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

پشت به پشت



بي خوابي
....بي خوابي
قهوه پشت قهوه
ترس پشت ترس
زنگ پشت زنگ
سيگار پشت سيگار
.
.
باد هو هو مي كشد
.
.
تو نمي آيي
.
.
باز تقديرام را كسي خط خطي مي كند...
90.08.24
*

بانو نوشت : كم كم داره فشار كار ها ، و درس و دانشگاه و نبودنت مرا مي كشد ....

۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

قاتل



به اتاق كارم مي آيند...
قلمم را بر دست مي گيرند ....
و
كاغذ سفيد زندگي ام را خط خطي مي كنند
نوشته ها وآدم ها وحسم را خط مي زنند
*
احساساتم بر شعر روانه و از قلبم مي تپد
قلم را بر مي دارند و
بر قلبم مي كوبند....
.
.
.
بر مزارم جوانه اي خواهد روئيد !
90.08.20
*
بانو نوشت : اون آدمايي كه لياقت صندليشونو ندارن ، فراموش كردن گاهي بايد از غرور دست بردارند ...
اين دنياي كثيف و اين ذهن هاي منحرف حتي نمي گذارد خيال كنيم مي توانيم دوست بداريم
خيال كنيم مي توانيم دستانمان را دور هم حلقه كنيم و كارهاي بزرگ بكنيم
بوسه مي زنم بر لبان آدمك هاي خيالم ، مي دانم دفتر شعرم را هم پاره كني ، لبانم طلب بوسه اي ديگر مي كند در رويا ....
" براي كشتن من ... يه ارتش كمه "
پي نوشت : در راستاي تحريك آقايون از شعر " بوسه "
تگ نوشت : امروز 11/11/11 ِ :دي ...اينم بلاگ نويسي من تو اين روز : 11elevenlive#

۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

بوسه



صدايم را مي شنوي
تو را مي خوانم
با لب هاي بسته
.
.
.
لبانت را بر لبانم بگذار
شايد اين بار كليد اين قفل لبان تو باشد
*
بانوي غم
15 ابان 90
*
بانو نوشت : بعضي از آدما شايستگي صندلي اي كه روش نشستن رو ندارن.
ختگي نوشت : درد هام از شمارش خارج شدند.

۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

باران مرا زنده مي كند



باران مي بارد
....
همه از باران و هواي دو نفره و دستاني در هم و آغوشي يكسان
خط خطي مي كنند مشق شب هايشان را
من اما از چشمانت مي نويسم كه با سوز باران به سوز مي افتد
و از دل گرفته ي آسمان ابري مي شود
چقدر اين روزها و شب ها دلگيرند
و چقدر تو از من دوري

90.08.6
*
بانو نوشت : روز سردي بود ...سرد و خيس ...بي چتر امروز را سر كردم ...چترم را به دور خواهم انداخت باران مرا زنده مي كند
قصار نوشت : " شاعر از باران مگو ، ببار "

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

چكه ....



باز قطره قطره
چكه چكه
مي بارد اشك هايش
از آسمان
" تو" كفش هايت را مي پوشاني مبادا
هم رنگ خاك شوند
و من دستانم را باز مي كنم
.
او براي خوشبختي ما مي گريد ....
*
بانو نوشت: خوشحالم باز روزهاي باروني ..حال ِ منو خوب مي كنن ...باز نم گرفته خاك كوچه و دلم اما پرسه مي زند در باد و باران
خستگي نوشت : فشاري كاري داره خفه ام مي كنه ، تحملم داره تموم مي شه ، اميدوارم روزاي خوبي بشن آخراي ماه ...
نيمه نوشت : چرا 15 ام نمي آيد ؟!؟!

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

باد مرا با خود برد





" تو " دستانم را مي گيري
مرا در خيابان هاي پر وهم شهر مي گرداني
ساعت درست 11 و نيم نيمه شب است
بزم شام عروسي به پايان رسيده
و ما قدم زنان همگام سوز سرد پائيز شده ايم
اما
باد مرا با خود برد
بي آنكه بوسه اي گرمي لبانت را به رخم بكشد
*
90.07.15

بانو نوشت : انگار از نو متولد شده ام ...انرژي تازه گرفتم براي كارهاي بزرگ
نيمه نوشت : هوا رو به سردي مي رود و عطر روزهاي دي ماه را برايم مي اورد ...

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

لمس انگشتانت



انگشتان گره كرده ات دستمانم را از آن خود مي كند
اما در دلت تشويش رويايي ديگر جوانه مي زند
و من
گيج و سر درگم
مي خندم به خود
...
و بازي چشمان و نگاهت ...
مرا بيشتر چشم انتظار بوسه اي مگذار
*
بانو نوشت : غمگينم ...غمگين مرگ يك پرنده ي سفيد بال ... ! نهال ...يادت جوانه مي زند...رشد مي كند در من و نهالي دوباره سر بر مي آورد از خاك
دروغ نوشت : ديگه نمي دونم چي راسته چي درو ...حتي خودم شدم تصوري دروغي در خودم
حس نوشت : چقدر احساسات آدمي چيز عجيبي است !!! هنوز حس هاي شناخته نشده اي در من هست ...مرا كشف كن.
نيمه نوشت: چرا نيمه ي ماه از راه نمي رسد !؟!؟ من ياد خاطراتم زودتر از موعد زنده شده !

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

خون درد

خون پر رنگي لخته شده ... دفع مي شود
بر سفيدي كاسه ي توالت !!
.
تو به گمانت باز درد ماهانه ام روانه مي شود
و
من اما
پريود روحي ام !
*
بانو نوشت : هر روز درد ...... پاره پاره شده ، و هر شب چشمانم شب اداري !!
قصار نوشت : برای بند آوردن خونریزی روح هیچ بخیه و چسبی کار ساز نیست یک تیغ نه چندان کند با یک رگ معجزه می کند حتی اگر شاهرگی در کار نباشد.

۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

خنده ات مرا مي ميراند

هوا كه گرگ و ميش مي شود
و شب رو به زلالي ...
تلفن را بر مي دارم
نيم نگاهي به عقربه ها و
تو را شماره مي گيرم


...
و با صداي خنده هايت زنده مي شوم
مرا مي ميراند خنده ات ...
...
اين بار باز بخند از برايم
*
بانو نوشت : تو يه بحران خيلي بزرگ گير كردم ...نمي دونم چي كار كنم !!!! تو كه فانوس را برده اي ! كبريت را كجا گذاشته اي ؟؟
دلخور نوشت :از يه چيزي بيشتر از همه چي دلخورم ، از دخالت هاي بي جاي خيلي از ادماي اطرافم ! از فضولي هاي نارفيقان !!
مهر نوشت : پائيز شده ...به احترام هواي هم شده ....مهربان باش

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

روزها ي بي تو



ديشب آغاز شب هاي بي " تو" بودنم بود ...
پلك هايم را شكنجه كردم تا لحظه اي بوسه اي رد و بدل نكنند
و
امروز بي " تو" زجر كشيدم در مهماني ناخوانده شده اي كه ....
و
حال تو مي روي دور شوي از من ... شايد زودتر فراموشم كني
و
من اين اولين شب 20 ماه اخير خواهد بود كه " تو " را در آغوش نمي كشم و تنها مي خوابم
. . . .
هم خوابه ام امشب آغاز شب سياهي هاي من است
و " تو" فانوس را هم با خود به سفر بردي
90.06.27
*
بانو نوشت : امروز آغاز روزهاي بد است ، امروز و فردا و سال هاي آتي من بي " تو" خواهم مرد و جنازه اي متحركم !
دوباره !! سيگار و دود و دل شوره هاي من ...دوباره تپش قلب و قرص و قهوه و بي خوابي !!!
ترس نوشت : مي ترسم ...از خودم وقتي دستانت مرا نمي فشارند با ع ش ق
اشك نوشت : هروقت گریه می کنم سبک می شوم
عجب وزنی دارد چند قطره اشک!!!

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

خودت را به آب بسپار

امروز خودم را به رودخانه مي سپارم
.
سال ها بعد جسدم را از دريا بگيريد
.
و قلبم را از آسمان ها
.
90.06.25
*
بانو نوشت : روزهام دوباره پر شده از دلشوره هايي كه دليلشو نمي دونم ، ته دلم پر و خالي مي شه مدام
دلتنگ نوشت : هنوز دلتنگ دستاتم با همان حس دوست داشتن هميشگي ات
قصار نوشت :
کــنـارم گـذاشتي کـه تـلـــخـم کـني ...
شــــــرابــــي شـــدم نــــاب...
حـــالا خـــمـــــاري ام را بــکــــش

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

No Answer



صدات و كم دارم
و
گوشي تلفن همچنان بوق ممتد مي زند
و
من بي هيچ اراده اي
بـــــــــه گريه هاي شبانه ام ادامه مي دهم
و
گاهي لعنت مي فرستم بر خودم كه دوستت دارم

90.06.21
*
بانونوشت : روزي صد بار تلفن را بر مي دارم تا تو را شماره بگيرم و... تنها برايت سه ميس كال مي افتد
تب نوشت : ـــــــتــــــــــــبــــــــ ــــــدارمـــــــــــــــ ... ـــتــــــــــــبــــــــــ ــــــــــــتـــــــــو
قصار نوشت:
خسته ام
از دکمه های سردی که حرف ها را می نویسند ,
بدون هیچ تضمینی ...
حرف هایی که هیچ وقت صوت نمیشن ...!

۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

قورتش مي دهم !



بغضم گلويم را مي خراشد
قورتش مي دهم !
بغضم مي خندد
قورتش مي دهم !
بغضم از ته دل قهقه سر مي دهد
قورتش مي دهم !
.
.
و اين بار گريه با ترس لبريز مي شود ...

90.06.11
*
بانو نوشت : چرا اين روزها همه دلگيرند و گريان و بغض آلود !؟ اما من "تو" را دارم و مي خندم
رويا نوشت : خاطره هايم ديروز زنده شد با "تو" ..بوسه هاي اتشينت ، آغوش گرمت ...."تو" همچنان كنار درياچه كنار من ايستاده اي ...دوستت دارم
خستگي نوشت : بعد سه روز خوش گذروني و گردش و تفريح از فردا بايد مثل ســـــــــــگ دويد براي زندگي !!!

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

خائن



روزهاي پيش آهنگ دوستت دارم زمزمه مي كردي در ميان موهايم
و حال
تنفر داري از من
و خائن مي شوم
اما تو خائني كه مرا تنها گذاشتي ! آن هم به خاطر ॥ ( يه آشغال)
كاش نه گذشته اي داشتم و نه آينده اي !!
محو مي شوم از امروز
*
بانو نوشت : ديگه هيچي از اين زندگي نمي خوام هيچي ..... وقتي " تو" نباشي
"او" نوشت: گم شو از زندگي ِ من

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

عطرت



از آخرين همبستري ام زماني نمي گذرد
من و "تو" باز يكي شده ايم ...
-
وقت خواب من در بوي تو غرق مي شوم
و
صبح هنگام باز من مانده ام و آغوشي خالي و اتاقي پر از عطر ِ " تو "
*
بانو نوشت : كاش خستگي هايم را نوازش هايت از بين مي برد.
كلافه نوشت : از دست آدما خيلي كلافه ام ، رابطه هامو محدود مي كنم ، نمي فهمم چرا اسم خودشونو گذاشتن "دوست" بعد ي سر سوزن درك ندارن !
كار نوشت : ديگه اين فيلمبرداري هاي هر شب و اين دير رسيدن هاي شبانه به خونه نا برام نذاشته
تعجب نوشت : در كتيبه ات از عشق حرف زدي و من اين روزا سر درد دارم از بوي خيانت !

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

پدري خيالي



امشب در رويا با "تو " همبستر مي شوم
فردا نافم مي خارد
و هفته ي آينده در خواب كودكي از من متولد مي شود
و كودكم پدري خيالي دارد با نام ِ "تو"
*
بانو نوشت : من يه راز دارم تو دلم ! هر وقت اونقدر دور شديم كه مطمئن شدم ديگه منو پيدا نمي كني ...بهت مي گم
قصار نوشت : میگن وضویِ کسایی که قبض آبشونو ندادن باطله!!!!! کسی نمی دونه حکم اینایی که جانمازشونو با خون دلِ مردم آب می کشن چیه؟؟؟
دلتنگ نوشت : هنوز دلم براي خيلي چيزها تنگ است ... و باز شب ها مي گريم

९०.०५.२१

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

ماهينه



امروز باز ماه از پانزده گذشت
و
باز تب ِ عاشقي ام گل كرد
و گرگينه مي شوم با ماه امشب
مرا درياب
*
بانو نوشت : هنوز گيج و منگم ، چرا زندگي مرا بازي مي دهد اين چنين ! دلم مي خواد تمام شود اين گنگي و مستي ! بيدار شــو بانو !
دلتنگ نوشت : خودت مي داني دلتنگم و حسودي ام مي شود به همه ي كساني كه ثانيه هاي بي من را با تو مي گذرانند ...
تولد نوشت : امروز تولد يه دوست ِ خوب ِ! آرام آرام يك سال ديگر هم قد كشيدي تا به روشني ... كتيبه ميلادت ، زادروزت سبـــ‍ز
ياد آور نوشت براي كتيبه :
چشم هايم را به تو مي دهم !
تو راه را به من نشان بده
و من آزاد مي شوم
حتي بي چ ش م
2/9/2011
حرف نوشت : حرف زياد دارم خيلي زياد ...اما انگار لبانم را دوخته اند !!! بيا و بگشاي اين قفل لبانم را با بوسه اي ...

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

بوي خون مي دهد و من مي ترسم



امروز من ترسيدم و " تو" نيستي تا دستانم را بفشاري

امروز از آسمان خون هاي مانده در قاعدگي ِ سال هاي پيش فوران مي كند
من مي ترسم و " تو " نيستي تا دستانم را بفشاري

*
18 تير هميشه خونين بوده چه سال 78 چه 88
فرقي نمي كند بازي بين 8 و 7 است
و
بالا پائين هاي رياضي
آنچه هست خوني ست كه بر صورت تقويممان پاشيده
و
اين خون از كاغذ پاك نخواهد شد.
*
روزگار نوشت : شعله ها پت پت مي كنند ...ذغالش كم است يا نفتش نمي دانم ...فوت كن شايد روشن بماند ...
بانو نوشت : دلم گرفته ...چرا هر سال اين فصل روزگارم چنين است ؟
قصار نوشت : رابطه ای رو که مُرده ، هر 5 دقیقه 1 بار نبضشو نگیر !دیگه مرده!!!
بذار فراموش بشه از شـــــَرش راحت شيم ...
حباب نوشت : بسي خوشيد ديروز.... توي حباب هايمان زندگي كرديم و پتي نابود شديم
عكس نوشت: خب آپم !

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

در حسرت رهايي



و روزهاي خونين هيجدهم نزديك است
دستانم را بگير
من مي ترسم بي تو
*
روزهاي خونين را در پس روزهاي دلتنگي سر مي كنيم
با هم
دستانم را بگير
من مي ترسم بي تو
*
بانو نوشت : دلم مي خواست روزهاي سال هاي پيش گلوله سينه ي مرا هم مي شكافت و الان در حسرت آ ز ا د ي هر ثانيه نمي مردم
عكس نوشت : دوست دارم عكس بگيرم خُب
براي " تو" نوشت : دوستت دارم اي " تو" ي دوست داشتني من

۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

شنبه هاي انتظار




جمعه ها منتظرش نمي مانم
اين جمعه هاي طلسم شده همه چشم به راهند
و
بازي انتظار و عشوه
هميشه بر پاست
او شنبه ها راهي مي شود
و
شايد يكشنبه ها برسد...
***
بانو نوشت : اين امتحاناي لعنتي كي تموم مي شن ، دلم براي تابستون ِ تنگ شده ....مرداد ماه زودتر بيا ....
عكس نوشت : دلش برا عكاسي يه ذره شده ، دوربين و برداري ، قدم زنان از بچه گربه ها عكس بگيري تا پيرزني كه نوه اش رو آوارده پارك تا .....
फ**क: زندگي ِ سگي


۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

اندكي صـــــــــــ بــــــــــ ر



اندكي صبر
نخواهم كرد
سحرگاه عاشق شده است
و چشمانش را به باد سپرده
*
و انتظار ِ من كمانه كرده از فرط خستگي
*
آزاد مي شوي روزي ، گويي
و فرياد خواهي زد
سحر گاهان خفتگانند

۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

بهار ِ من و تو



من بهار می شوم تو تنم را پر از شکوفه کن
*
به پيشواز سال مي رم
برايت صندلي را مي گذارم در كنار هفت سينم
بيا بيا پيش از بهار
*
امسال ديگر از ماهي مرده ام نمي نويسم ، امسال ِ من با مرگ ماهي سال هاي پيشينم شروع نمي شود
امسالم با "تو" آغاز مي شود
تويي كه شايد خانه ات با من سه پاكت سيگار فاصله باشد اما
دلت ....نزديك
***
بانو نوشت : خوشحالم كه امسال ستاره ي كم نور آسمانم تويي
دلتنگ نوشت : دلم عجيب براي 15 ام دي ماه 88 تنگ شده .... كاش مي شد زمان را برگرداند
خرگوش نوشت : من امروز متولد شده ام ...توسط بانو ....:دي ( تخم مرخ هفت سينم باهام دوست شده ، اما همش برا اينكه باهام حرف بزنه مي گه هويج ) ... :دي)

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

پ ت ر س



شب از نيمه گذشت همچون ماه كه به نيمه رسيد
من گرگينه مي شم و سر مي گذارم به دور
به پشت ماه شب پانزدهم
وقتي بازگشتم
من آدم بودم و تو گرگينه
شب به پانزده مي رسد
*
بانو نوشت : پترس
سارا نوشت : امشب شب روزهاي خوبه

خ بزرگمهر ، ساعت ३:15

مهره ها را از نو چيديم
خاك گرفته ...از ميان ته خاطرات مانده در صندوق چه ي تنهاي گذشته
بازي را از سر گرفتيم از همان جا كه رها شده بود
تو مي نوشتي
و من پاسخ مي دادم
در خانه اي به وسعت حياط دانشكده اي
و باليني مثال جوهر قلمي خراشيده در پائيزي ترين روز زندگي
دود محو شده ي سيگار و ....
باز هم بازي را فراموش كرده
جاي بوسه ام بر لبانت جا ماند و تو از من دور شدي و رفتي تا در خيابان بزرگمهر قدم زنان بروي تا به ساعت 3:15 برسي
*
بانو نوشت : گاهي گذشته ام عذاب وجوانم را بيشتر مي كند ، مرا همچون نامه اي پاره كن
چرا نوشت : من براش گريه آورم ؟!؟! چرا ؟:((
سارا نوشت : پاكت و سيگارم را دوست داشتم دست نبشته هاي يك منت از من گرفتش

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

بي خوابي



مثل اينكه امشب هم قهوه من را بيدار نگه داشته
4 روز است خوابم نبرده
و الان دو ساعت از روز پنجمم مي گذرد
ثانيه ها مي تپند به جاي نبضم
و
بي خوابي مغزم را مي خورد
لطفا مرا با خود به روياهات ببريد
*
بانوي نوشت : چند روزه ذهنم و جسمم و روحم درگير زندگيمه ، از اين طرف به اون طرف، حالا هم بي خوابي زده به سرم ، از اون بي خوابي هاي آل پاچينويي تو بي خوابي کريستوفر نولان! ساعت 5 و نيمه ، با اين كه گزارش هامو تنظيم كردم و "اصول كارگرداني" احمد دامود و تموم كردم باز گوسفند يك ميليونيم رد مي شه و من بيدارم
قهوه ي مانده ته فنجونم سرد شده و حال و حوصله ي درست كردن ِ يه قوه ترك ِ ديگه رو ندارم ،مي دانم فردا روز ِ دوست نداشتني ِ خواهد بود.
دلتنگ نوشت : خوب دلم تنگ مي شه برات
عكس نوشت : دلش مي خواد بره عكاسي ، اما كو وقت
اندر احوالات استراحت : استراحت اصلا چي هست ؟

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

هم خوابه



ديشب هم خوابه ام رفته بود
باكرگي ام درد چندش آور طهارتي است كه از دست خواهد رفت
و ابليس خواهد مرد در من
هم خوابه ام امشب رفته
و من تنهايم
*
بانو نوشت:دلم پر است ، نزديك نشويد ، لبريز مي شوم ......... كلافگي و خستگي و فشار كاري وقتي واسه نوشتن واسم نذاشته اما عهد كرده ام بيشتر قلم برانم بر كاغذ.
دوست نوشت‌: فاحشه ي باكره را مسدود كرده اند ، كجا فرياد زند درد هايش را ؟
چرا نوشت : چرا هنوز خيلي ها فرق مينيمال و داستانك را نمي دانند ، ترجمه هاي ناهمگن !!
انزجار نوشت : از خبرگزاري فارس بيزارم با اين ديد شهوت پرستانه و منحرفشان !! ايستگاه اتوبوس وليعصر! نماد فراماسونري!!!!!!!
شازده كوچولو نوشت : آدم وقتی اجازه داد اهلیش کنن، بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه.