۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

محرمانه نوشت - 2 sale



از حالا شروع می کنم
همین حالایی که " تو " رفته ای ،  باز نگــــرد
" من " خاطراتمان را به حراج گذاشته ام

چهارهزار و هفتصد و بیست و پنج
یک
چهارهزار و هفتصد و بیست و پنج
دو
چهارهزار و هفتصد و بیست و پنج
سه
.
.
.
فروخته شد .

× بانو ×
92.08.21

عقیدتی نوشت : دلم گرفته ... لابد مال ِ این روزاست ... خیلی خسته ام ... انگار منم دلم می خواد بخوابم مث ِ ... غمش با غم های دیگه فرق داره
موزیک نوشت : باید گوشش داد .... من تو را می جویم

۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

آخـــــرین


آخرین خاطره از تو عکسی است که در آن تکیه گاهم تار می شود
و جشن بودنت در کنار من تاریک 
.
.
.
شمع هایی برایت تا صبح روشن می گذارم 
تا راه ِ آغوشم را گم نکنی 

~ بانوی غم ~
92.07.17


۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

تمام ِ من



ماه ِ من از این شهر رفته است ماه ها
حالا با چه بشکنم این روزه را
 درست وقتی در آسمان ها با هیچ تلسکوپی تو را ندیده اند
.
.
.
عید ِ من
سکوی پرتابی است به بلندای آسمان
برای دیدنــــــت

× بانو ×
92.05.18
photo by pooria safara 
*
بانو نوشت : وقتی داری تمام تلاشتو می کنی فراموش کنی روزهای گذشته رو
تئاتر نوشت : درمان ِ درمان ِ درمان ِ این تئاتر ......
تبلیغات نوشت : ‫#‏سیندرلا‬ به زودی در صحن اصلی تئاتر شهر

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

عشق هزینه دارد ، عشق درد دارد ، عشـــــق عشق است .



دوست داریم همه ی قصه ها را کش بدیم ، دوست داریم ته داستان های بی انتها رو ادامه بدیم ، دوست داریم شازده کوچولو به گلش برسه ، دوست داریم جودی آبوت با بابا لنگ دراز هر چه سریع تر به هم برسن ، دلمون می خواد گل ِ بره توی دروازه ِ و سوباسا قهرمان ِ قصه باشه ، ولی خب زندگی همیشه اینقدر دوست داشتنی نیست ....

بگذاریم در کوه ها بمانند ، بگذاریم آرام بگیرند ، بگذاریم جایی که دوستش داشتند آرام بگیرند ....

عشق هزینه دارد ، عشق درد دارد ، عشـــــق عشق است .

× بانو ×

یکم مرداد ماه گرم 92 

بانو نوشت : این میگرن ِ لعنتی از فروردین با من  ِ .... ول کن برو خونه تون
موسیقی نوشت : بچه که بودم از صدای کمانچه می ترسیدم ، حالا عاشقش شدم ، هیچیم آدمی زادی نیست ... " تو که نازنده بالا دلربایی


۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

my life without glasses



میدان آزادی ، تنها  یک دور برگردان بزرگ به خانه ی من است
و بزرگی اش به تلخی یک خداحافظی تمام می شود

عینکم را بر می دارم
راه خانه دور می شود
.
" عینکم باش "

~ بانــــ ـــ و ~

92.04.27

۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

این ایرانی های بخشنده و بزرگوار

من جز ِ معدود جوانانی هستم که توانستم در سن ِ 15 سالگی رای بدهم ! بله 15 سالگی ، همان دوره ای که که برای بالا بردن ِ مشارکت ِ مردمی سن ِ رای دادن را پایین آوردند و من به عنوان رای اولی انتخابی جز " مصطفی معین " به عنوان اصلاح طلب نداشتم ، دردناک است وقتی کاندیدای مورد ِ نظرت به دور ِ دوم هم نمی آید ، در دور دوم هم از بد و بدتر " هاشمی رفسنجانی " تنها انتخابی بود که می توانستم داشته باشم !
رای ِ اولی بودنم با شکستی دردناک به پایان رسید ، و کسی رئیس جمهور شد که من نمی شناختمش و نمی خواستمش ! " و نمی خواهمش "
4 سال گذشت ، 1388 س ب ز ، من 19 ساله شدم و این بار با جسارت بیشتری برای آنچه می خواستم در کنار خیلی از هم عقیده هایم تلاش کردیم ، فریاد زدم ، از سالن حجاب و زنجیر سبز ِ انسانی و گاز اشک آور و باتوم و صدای ِ ترسناک ِ گلوله و 30 ام و در نهایت این همه تلاش ِ هم عقیده هایم و من و آنانی که حالا نیستند " فقط جای رفیق هامون که نیستن خالیه " ....
و دومین دوره ی رای دادنم با شکستی رو به رو شد که تهش تغییری به چشم می خورد ، تغییر به آگاهی ، به امیدوار بودن به تلاش به مطالعه ی بیشتر ، به ...
1392 ، موج ِ بنفش ، من دودل ، درگیر ِ موج رای دادن و ندادن ها ، و روز ِ انتخابات شناسنامه به دست از خونه زدم بیرون ، و در نهایت با تصمیم ِ رای " ندادن " به خانه برگشتم ، نمی دونم درست بود تصمیمم یا نه ، هر چند ساعت 12 کمی پشیمون شدم ولی الان خوشحالم که رای ندادم و اصلا احساس ِ پشیمانی ندارم ، حس ِ نمی شه کاریش کرد ...
برخی از شبکه های تلویزیونی خارجی پیش از انتخابات مدعی بودند مردم باید تحریم کنند و رای ندهند ، همون شبکه و همان تحلیل گر شب ِ اعلام نتایج ( دیشب ) با صدای رسا و شادان می گفت مردم راه ِ مبارزه را از طریق ِ حضور پای صندوق های رای پیدا کردند و این همان چیزی است که ما تاکید می کردیم !!! :| اینجاست مطمئن می شویم همیشه مشتی نون به نرخ روز خور وجود دارند !
دیشب از میدان ونک به سمت ِ خانه خوشحالی و بوق زدن های مردم در خیابان و ترافیک آنقدر دلچسب بود که حتی من که رای ندادم با مردمی که از کنارم رد می شدند و شادی می کردند شاد بودم ، هر چند شب داشتم به کشته شده های 88 فکر می کردم و دلم می خواست حکومتمان آنقدر با " تدبیر " بود که این جوانان هنوز هم بودند و در کنار ِ بقیه و شادی می کردند .
بله من تحریم کردم انتخابات را ، چون نه حسن روحانی و نه بقیه را قبول نتوانستم بکنم حتی تا دقایق آخر ! البته " تحریم " برای حس ِ من واژه ی خوبی نیست ، من تصمیم نگرفتم ! ولی برای رای ندادن کسی را ترغیب نکردم .
اما دکتر حسن روحانی ، وکیل ِ مردم ، رئیس جمهور ِ منتخب ِ 18میلیون 613 هزار 329 نفر ،چیزی که از تو می خواهند در یک کلمه ی کوتاه ِ 5 حرفی خلاصه می شود " آ ز ا د ی " ، آزادی بیان ، آزادی زندانیان ِ سیاسی ، آزادی و استقلال ِ اقتصادی ، آزادی هسته ای ، آزادی روابط ِ بین المللی است ... کلمه ای که از زمان انقلاب 57 " استقلال آزادی جمهوری اسلامی - ایرانی " بیان شده بود و مدام پشت گوش انداخته شد .
من رای ندادم و نمی توانم مدعی باشم در خصوص ِ نتیجه ی انتخابات و نیستم ! اما به عنوان کسی که حالا با بخشش مردم ِ ایران بعد از آن همه خفقان و کشت و کشتار ، بعد از آن همه درد و رنج ، و فشار اقتصادی و بی هویت شدن ِ هویت ِ ایرانی مان رئیس جمهور شدی مطالباتی دارم ، می خواهم به مردمی که این چنین بخشنده تو را رئیس جمهور کرده اند احترام بگذاری و به قول هایت وفا کنی ... وفـــــا کن ....
و در پایان رئیس جمهور من در این 4 سال آتی ، همچون 4 سال ِ گذشته ، کسی نیست جز مرد ِ اسفند، " میر حسین " که به نقل Masih Alinejad ژورنالیست ِ دوست داشتنی ام رئیس جمهوری که مردم او را با نام ِ کوچک صدا می کنند ...
امیدوارم (( دولت بعدی دولت عقانیت، دولت استفاده از کارشناسان و نهادهایی هست که این مردم با پایمردی خودشون فولان، نه یک دولت رمالی و کف بینی )) باشد .

" توی سینه اش جــــان جــــان جــــان .... یه جنگل ستاره ، ای جان ، یه جنگل ستاره داره"
پ . ن :  ممنونم از :
1. کسانی که به روحانی رای دادن که این شادی نصیب ِ مردم بشه !
2. کسانی که طرفدار ِ عارف بودند و از روحانی حمایت کردند.
3. کسانی که برای شکستن ِ رای جلیلی ها به قالیباف و رضایی و ولایتی و غرضی رای دادند .
4. کسانی که رای ندادند ولی ادب را نگه داشتند و توهین نکردند به عزیزانی که رای دادند .
و در نهایت
5. کسانی که رای دادند و به کسانی که رای ندادند احترام گذاشتند .

× بانوی غم × 1392.03.26 ×

۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

دادن یا ندادن ... مساله این است





چیزی که این روزها خیلی روش بحث ِ دادن و ندادن ِ " رای " در انتخابات ریاست جمهوری 1392 ِ و البته بعد از آن انتخابات شورای شهر هم در حاشیه اش دست و پا می زند .
مهم نیست من رای می دهم یا نه ! آن هم برای مخاطب ِ اندکی که من رو دنبال می کنند ( حدود 1600 فرند ِ اندکم در فیس بوک تازه اگر همه ی آن ها من را بخوانند ) یا چند ده نفر در شبکه های دیگر اجتماعی و یا نام ِ مستعارم در توییتر و ... اما نفس ِ قضیه این را به من یاد آور می شود که میزان تاثیر گذاری ِ من بر انسان های اطرافم به اندازه ای است که نهایتا یک جمعیت ِ 3000 نفری بیشتر نخواهد بود ، البته که مقدار ِ قابل ِ توجهی است ، اما نه آنقدر که بر سرنوشت ِ کشورم تاثیر بگذارم .
اما جدای تعداد ِ مخاطبان ، قاطعیت ِ فردی من برای رای دادن یا ندادن می تواند روی این مخاطب 3000 نفری تاثیر گذار باشه اما قاطعیت ِ من هم از سوی 3000 نفر مدام داره تحت شعاع قرار می گیرد و در نتیجه اینجاست که داستان ِ رای دادن سخت می شود .
در این روزها بحث ِ وفاداری به خون ِ شهدای انقلاب ، شهدای سبز ، روشنفکران و اندیشمندان ِ سیاسی اجتماعی را به چالش کشیده و حالا باید درست ترین تصمیم را بگیریم ... اما نه از روی احساس چیزی که من زیاد می بینم با شعار های بزرگ سبز و سفید " من رای می دهم " و " من رای ( ن) می دهم " و اینجاست که باید بیش از همیشه فکر کرد .
بحث سر ِ فرد ِ مورد ِ نظر نیست ، جلیلی و قالیباف و ولایتی و حداد عادل از جناح اصولگرایان سر بلند کرده اند اما با تضاد های زیاد و اختلاف ِ نظر هایی که بیانگر ِ ویرانی ِ این جناح از درون می باشد ، غرضی هم برای گرم شدن ِ تنور ِ انتخابات ، گزینه ی مناسبی بود با حرف های بی ربط و گاها با ربطش زمینه را برای افشاگری طرفین آماده می کند . محسن رضایی هر چند اندیشه های اقتصادی ِ درستی دارد تا حدودی البته و برنامه های دراز مدتش رویاهای شیرینی را یاد آور می شود اما هیچ گاه نباید فراموش کنیم مرگ ِ فرزندش را به خاطر ِ منافع ِ نظام نادیده گرفت و اینجاست که من شک می کنم به اعتقاد ِ راسخش در همین نظریه پردازی های اقتصادی اش که روزی به خاطر ِ منافع ِ نظام زیر کاسه و کوزه ی همه شان بزند .
در میان ِ جناح اصولگرایان اگر حداد عادل و ولایتی را کنار بگذاریم که تلاششان در مقابل ثمه ی پر زور دو هم پیاله ای هم جناحشان بی نتیجه خواهد ماند ، و در کفه ی ترازو می ماند جلیلی و قالیباف . اینجاست که برخلاف ِ نظر ِ همه معتقدم ممکن است جلیلی مهره ی اصلی حکومت نباشد. همان رکبی که سر ِ حضور ِ مشایی خوردیم سر ِ جلیلی هم ممکن است بخوریم ( حضور مشایی و شلوغ بازی های احمدی نژاد برای دور شدن ِ ذهنمان از حضور ِ جلیلی ) معتقدم بیاییم به این نظریه بپردازیم که جلیلی ممکن است مهره ی حکومت باشد اما نه برای آنکه رییس جمهور ِ منتصب شود ( که البته هیچ چیز مشخص نیست هنوز ) برای ترس از دیو ِ دو سر – جلیلی - و پناه به غول ِ کمد !! و این ترسناک تر می کند روند ِ انتخاب را .
در میان ِ جناح به اصلاح اصلاح طلب ( بعد از دوره ی درخشان ِ خاتمی هیچ جناحی از دید ِ من اصلاح طلب نیستند ) عارف و روحانی انتخاب درست آنقدر سخت است که بهتر است به این سادگی ها بازیچه ی دست ِ احساساتمان نشویم ، مقالات و حرف ها و بحث هایی که خواندم و شنیدم خبر از رخداد ِ خوبی نمی دهد ، دیالوگ هایی چون "از ملا جماعت چی دیدیم که به روحانی رای بدیم " و یا " عارف خودش را به خاتمی و جنبش می چسباند چون می داند حمایت ِ این گروه به منزله ی رای آوردن ِ بیشتر است " و از همه جالب تر تاکید سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی – شاخه خارج از کشور - بر " اگر قرار بود رای مردم خوانده شود ، هاشمی رد صلاحیت نمی شد " همگی ما را بیشتر به فکر در خصوص ِ جناح به اصطلاح اصولگرا می خواند .
مثلا چیزی که در مناظره های سیاسی من را ناامید کرد حرف ِ عارف بود که گفت : " امیدوارم دیگر لکه ی سیاه 88 تکرار نشود " آن هم با دید ِ ننگ بودن این لکه ی سیاه !
خب دیگر چه می ماند رئیس جمهور ِ به اصطلاح اصلاح طلبی که لکه ی ننگ می خواند سران ِ جنبش و مردمان ِ ایران را ! و یا روحانی که هر چند نسبت به همه ی کاندیدا به ذهنیت ِ من نزدیک تر است اما در گذشته اش نقاط ِ تاریکی هست که هنوز برایم حل نشده است .
بی مطالعه و عقیده ی راسخ و ایمان ِ واقعی رای دادن ، کثیف کردن ِ قسمتی از دفترچه ی هویتمان برای دریافت ِ کار ِ دولتی ! ترسیدن از مواخذه از انتخاب ( رای دادن یا ندادن ) تنها چیزی که برامون داره همون رخدادی ِ که سال 82 اتفاق افتاد ... و اینجاست که باید از فاجعه ها جلوگیری کرد نه با رای دادن و یا با تحریم انتخابات ، با درست فکر کردن !
درد ِ رای دادن و درد ِ رای ندادن را باید به جان خرید ، باید پای ِ انتخابمان بیاستیم ، بله من به " میر حسین موسوی " رای دادم با انتخاب عدد " 77 " زندگی ام را خودم انتخاب کردم ، به جان خریدم تهدید هایی که می توانست مرا از زندگی ساقط کند ، دانشگاهی که درس می خواندم ، پدر و مادر و خانواده ای که جز آن ها کسی را نداشتم ، مردی که در زندگیم بود و دوستش می داشتم !و ... اما هنوز سر ِ حرفم ایستاده ام ، بله من به " میر حسین موسوی " رای دادم ! اما در میان ِ این 8 نفر فردی را نمی یابم که به هر دلیل ِ قانع کننده ای بگذارم زندگی ام تحت ِ شعاع قرار گیرد ، هیچ کدام صلاحیت و شایستگی ِ زندگی ِ من و 3000 انسان ِ دور و برم را ندارند ....
و در پایان :
من " رای " ( می دهم ، نمی دهم) را می گذارم برای چند ساعت ِ پایانی مانده به روز ِ انتخابات تا درست ترین تصمیم را بگیرم .

بانوی غم / 1392.03.19

۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

نوبــــرانه



چه فرقی می کند
" تو " یا توت ِ فرنگی ِ نوبرانه
شیرین است داشتنت
در تابستان

× بانو ×
92.01.14
*
photo @ zahra Agn  
بانو نوشت : چقدر این روزها عجیب اند ، با اینکه باید روزهای ِ بد و دلگیری باشند اما خوب ِ همه چی ! :| معنی این حس های عجیب رو نمی فهمم
تئاتر نوشت : پرکاری یعنی زندگی ....

۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

نت ها ناخوانده



دست از پا خطا می کنم 
سازم را بر می دارم 


به بلندای تهران می روم به یاد ِ شب های روشنمان 
و سری که بر سینه ات تکیه می شد 
صدای ضبط شده ای در خاطر ِ آرشه ام
فریاد تمام ِ ویالن های دنیا را از حفظ خواهم زد 

× بانو ×
92.01.12

photo @ Amirhossein Zavareyi
*
بانو نوشت : در باد باز ایستاده ام و باز می ایستد صدای ِ قلبم بی تپش های این آرشه ...
شیطنت نوشت : بازی های دخترانه .... شیطنت های کودکانه ... روزهای آخر ِ نوروز 


۱۳۹۲ فروردین ۳, شنبه

Bloody Hair



صبح نسکافه ات را داغ داغ می نوشی 
من موهایم را نسکافه ای می کنم

عصر با معشوقه ات می رقصی و دانه های زیتون در گیلاس هاتان نظاره گر است 
من موهایم را زیتونی می کنم 

درست در نیمه های این شب 
خون جلوی چشم هایم را می گیرد 
یا بغض تا میانه ی چشم هایت بالا آمده 
من موهایم را شرابی کرده ام 
و به خیابان می زنم 
*
بانوی غم 
2013-03-03
*
پی نوشت : بوی خون می دهد موهایم ...
 بانو نوشت : اینکه این روزها آدم هایی هستند که اگر چه عاشقشون نیستم ولی دوستشون دارم و این دوست داشتن ِ باعث می شه باشم ..
| پالت | نوشت : آی عــــشـــق  ، آی عشق ... چهره ی ســــرخت پیدا نیست .
به 72523 : این که غافگیرم کردی دقیقا اون چیزی ِ که توی تو دوست داشتنی ِ ....

۱۳۹۱ بهمن ۱۳, جمعه

دختری با طعم آبنبات


دیشب جنازه ی پنجاه و سومین آبنبات چوبی را
جایی در میان کتاب هایم رها کردم

نبودنت مرا به چه قتل هایی وا می دارد .
× بانوی غم ×
دی ماه 91
*
سعدی نوشت : هنوز  دیده به دیدارت آرزومند است
ولنتاین نوشت : ولنتاین ِ کوفتـــــ ی چقدر نزدیک ِ
بانو نوشت : من دارم عاشق ِ این فصل ِ سرد می شم یه جورایی 

۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

Hair Texture...


موهای بافته ام
تنها دلیل دلتنگی های امروزم نیست 
اما
دستانت که نیست 
تا میان موهایم زیگزاگ قدم بزند 
دلتنگ می شوم
91.10.29 
× بانو ×
*
بانو نوشت : گاهی وقت ها صبر چیز ِ خوبی است .... ماه ها صبر کنی تا بفهمی نباید صبر می کردی !
پیوست نوشت : از ظاهر نمایی ، مظلوم نمایی بیزارم ...اما بیش از این دو از فداکاری های بیجا !!

۱۳۹۱ دی ۱۹, سه‌شنبه

how important I am


بوسه های بی هوایم
بر لیوان های نیم خورده ی قهوه ات
...
تلخ ننوش 


 × بانوی غم ×
91.10.19
*
بانو نوشت : این روزا همه چی اونقدر عجیب می گذره که نمی دونم خوبن یا بد اند ! بعضی روزا همه چی به شدت خوب پیش می ره و بعضی روزها ....  چیزی که واضح ِ اینه که کار و صبح زود بیدار شدن ها به انگیزه ی تموم شدن ِ این روزهای ِ دلتنگی یه جورایی خوب ِ 
آهنگ نوشت : نشود فاش ِ کســـی آن چه میان ِ من و توست

۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

91.10.15


قصه ی هر شبم
 نیمه های شب پاورچین پاورچین
آشپزخانه ای است سرد و نیمه روشن
و کتری برقی ِ بینوایی که از خواب بیدار می شود
تا من از بیخوابی ِ نبودنت
به نسکافه ها پناه ببرم

~ بانــو ~
91.10.15
*
بانو نوشت : 15 ام دی ماه لعنتی ترین روز ِ دنیاست ! چرا امشب تمام نمی شود !
تاسف نوشت : اینکه آدم هایی که براشون ارزش قائلی یه تلفن ِ ساده رو جواب نمی دن نا امید کننده است ...