۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

بغضي مي تركد



امشب اشك هايم خود سرازير شدند...

لغزان خيال رهايي دارند از چشمانم

بغضي روزها گلويم را مي فشرد

و امشب

پرواز اشك هايم از ميان چشمان خيس .....

حتي قلمم را هم نمي بينم ..خود روان است بر دفترم

رفتي و از يادگار رفتنت برايم بغضي مانده بود كه حال شكست

روزگاري است غريب اما ....

چشمانم مي گريند اما تو خيال كردي دلي است در كمين گاه تنهايي

از براي دل ، سوز ناله مي كند

باز امشب ....بي صدا مي گريم

باز اي كاش كسي نداند غم سكوتت مرا تا رو يا ها مي برد


بانوي غم

88.04.24

01:47 A.M

۹ نظر:

  1. از دیدن پست جدید شما مسروریم دوستم (:

    پاسخ دادنحذف
  2. حالا اسمت بانوی غم هست که باشه

    واسه چی اینقدر تلخ ؟

    پاسخ دادنحذف
  3. و امشب دلم از همیشه تنگ تر است

    پاسخ دادنحذف
  4. بغض ها باید بترکند
    با سر سوزنی
    وگرنه بالا می روند
    بالا...
    از آنجا که بترکند
    سیل می آید از آسمان

    پاسخ دادنحذف
  5. من يكي از ماندگاران هست خواستم تشكر كنم . اما در باره اين پست آخري كه گذاشتي با حرف سيد علي خام... ببخشيد بني جمالي موافقم چرا بايد اين قدر تلخ . در عين غمگين بودن مي توان تلخ ترين حرف ها را در پوششي شيرين گفت . موافق نيستي ؟

    پاسخ دادنحذف
  6. زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
    چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
    گاهی فرصت نبود گاهی حوصله
    و من خیلی دیر این را فهمیدم
    خیلی دیر
    هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد
    نبرده باشد

    پاسخ دادنحذف
  7. سلام
    خوب بود و البته غمگین .
    به نظرم اگر از علائم نگارشی استفاده کنی همون حسی که خودت داری وقتی داری متنتو می خونی به خواننده هم القاء می کنی و متن و شعرات آهنگ پیدا می کنه .

    http://painfulnotation.blogfa.com/

    پاسخ دادنحذف
  8. کلا دردها را باید خورد و فرو داد و هضم کرد
    بیرون اگر بمانند می گندند.

    پاسخ دادنحذف
  9. بغض‌هایی هست که نباید آنها را بیجا شکست.

    پاسخ دادنحذف