۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

جا بگذار و برو


حدس مي زنم كه خواهي گريخت

در پي ات نمي دوم اين بار

نه ، التماسي در كار نيست

اما

صدايت را در من جا بگذار

راهت را نمي بندم

دل كندي

اما

عطر موهايت را در من جا بگذار

مي دانم وقتي تركم كني

ويران نمي شوي

اما

رنگت را در من جا بگذار

غمگينم و سرد

از نبودنت

اما

گرمايت را در من جا بگذار

اقيانوسي خواهم شد ، سياه و غم انگيز

اما

طعم بودنت را در من جا بگذار

و من حق ندارم تو را

اما

خودت را در من جا بگذار
بانوي غم
88.04.14

۴ نظر:

  1. salam khili sheere zibaei bod.
    montazere karhaye jadide shoma hastam
    http://avazdarbad.blogspot.com/

    پاسخحذف
  2. حالا من یه بار از خوبی حالت گفتم بذار 2 تا پست بگذره بعد دوباره شروع کن! دوباره که زدی به همون کانال قبلی! ولی خداییش احساس میکنم آدم این نوشته هات (منظورم اونی نیست که ازش خواسته میشه خودش رو جا بگذاره!) داره از یه چیزایی کنده میشه و بالغ میشه...

    پاسخحذف
  3. ديگر بجز روشنی چشمهايت
    پنجره ای
    برای نفس كشیدن ندارم
    و شرابي
    بجز شراب انگوري
    كه از گوشه ي لبهايت مي چكد
    بانوي من !

    پاسخحذف
  4. واقعا قشنگ بود
    مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

    پاسخحذف