
تمام روزهايم بوي دلتنگي مي دهد
پرسه مي زنم در ميان بي كسي ام
گويي باز تنها شدم
اما اين بار تنها تر از هميشه
گاه مي نويسم از بي وفايي تا فراموش نشود قلمي كه مي خواست از عشق بنويسد روزي
و اين روزگار تنها از بي وفايي سخن مي آورد.
تنها از رفتنت مي نويسم . . .
آسمان باريدن از سر گرفت . . .
تو گمان كردي رفتنت را بدرقه مي گويد. . . .
نمي دانستي مي بارد تا اشك هايم در ميان دستانش گم شود
گويي اشك هايم را بدرقه مي گويند. . .
براي همه ي گريه هاي نكرده ام اين شب دلتنگم . . .
گناه من اين است كه بي گناه دلتنگم . . . .
بي گناه لبانم نام تو را فرياد مي زنند
و بي گناه مجذوبم
و باز تو سكوت كردي
بانوي غم
88.05.08
00:45