۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

دور شو از من


دور شو از من
چشمانم را مي سوزاند نگاه بي احساست
دستانم را رها كن
سردي اش خون را در رگ هايم منجمد مي كند
صداي قدم هايت مرا آزرده مي كند
نزديك من مشو
بي وفايي گناهي نا بخشودني است
اما اين بار من تو را مي بخشم
شايد من بي وفاي ، وفاداري خودم بودم

شايد راستگويي هاي روزگار به دروغ بيانجامد

شايد من باعث سكوتت شدم

اين بار

نگو........

نگو..........................

كه من مقــــــــــصر بودم

اما


شايد بودم


بانوي غم

88.04.07

۵ نظر:

  1. زیبا بود . مخاطب یه آدم بی وفا
    علی طهرانی

    پاسخحذف
  2. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  3. تنها راهِ نوشتن ِ حقیقت ، تصورِ هیچوقت خوانده نشدن ِ نوشته هایت است
    .
    .
    .
    ====***
    ولی من میام و میخونم..زهی گمان ِ باطل

    :وینک

    پاسخحذف
  4. ببخشید دوستم... از اون شعر هاست که حرصم رو درمیاره! نه اینکه بد باشه، نه،خیلی هم خوبه. فقط من جوگیر میشم همذات پنداری ام با طرف میزنه بالا!

    پاسخحذف
  5. بي وفاي وفاداري خود نمي شوم
    مي دانم
    مي دانم

    پاسخحذف