
دور شو از من
چشمانم را مي سوزاند نگاه بي احساست
دستانم را رها كن
سردي اش خون را در رگ هايم منجمد مي كند
صداي قدم هايت مرا آزرده مي كند
نزديك من مشو
بي وفايي گناهي نا بخشودني است
اما اين بار من تو را مي بخشم
شايد من بي وفاي ، وفاداري خودم بودم
چشمانم را مي سوزاند نگاه بي احساست
دستانم را رها كن
سردي اش خون را در رگ هايم منجمد مي كند
صداي قدم هايت مرا آزرده مي كند
نزديك من مشو
بي وفايي گناهي نا بخشودني است
اما اين بار من تو را مي بخشم
شايد من بي وفاي ، وفاداري خودم بودم
شايد راستگويي هاي روزگار به دروغ بيانجامد
شايد من باعث سكوتت شدم
اين بار
نگو........
نگو..........................
كه من مقــــــــــصر بودم
اما
شايد بودم
بانوي غم
88.04.07
زیبا بود . مخاطب یه آدم بی وفا
پاسخحذفعلی طهرانی
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفتنها راهِ نوشتن ِ حقیقت ، تصورِ هیچوقت خوانده نشدن ِ نوشته هایت است
پاسخحذف.
.
.
====***
ولی من میام و میخونم..زهی گمان ِ باطل
:وینک
ببخشید دوستم... از اون شعر هاست که حرصم رو درمیاره! نه اینکه بد باشه، نه،خیلی هم خوبه. فقط من جوگیر میشم همذات پنداری ام با طرف میزنه بالا!
پاسخحذفبي وفاي وفاداري خود نمي شوم
پاسخحذفمي دانم
مي دانم