۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

قلم نوشته


باز مداد سياهم بر كاغذ غلطيد
باز تپش كلمات را در ذهنم حس مي كنم
اين بار نيمه شب كلمه اي مرا از خواب به بيداري كشانده تا نگاشته شود
امشب كلمه اي لق زنان از فراسوي حروف در ذهنم سقوط كرد
خودم صداي افتادنش را شنيدم
لاجرم بايد مي مْرد .....اما تو گويي تك نفسي آمدي دارد.
باز از براي تو مي نويسم
سكوت مي كني دوباره
بانوي غم
88.03.30

۲ نظر:

  1. سلام بانوی غم های که هستی که اینگونه از ورای عادت سخن می گویی
    با کدام مسلخ سر گفتن داری که واژها از آسمان برایت نازل میشوند
    برای که می نویسی که اینگونه خواستار جنبیدن زبانش ماندی.

    طبع زیبایت همیشه آسمانی باد

    www.codenex.blogfa.com
    سری به ما بزن

    پاسخحذف
  2. صدای افتادنش رو شنیدم...

    پاسخحذف