
امروز فهميدم آنقدر بي ارزشي كه ديگر نبايد دوستت بدارم
امروز فهميدم آنقدر از من دوري كه ديگر نبايد سراغ دستانت را بگيرم
امروز فهميدم از رهگذرهايي كه هر روز بي مهابا از كنارم مي گذرند ،
و گاهي تنه اي مي زنند نيز ، غريبه تري
چقدر غريبي با من اي آشناي غريبه
امروز فهميدم
سالي است كه براي هيچ ، قلبم تپيدن سر گرفته . . .
و امروز فهميدم چه بي دليل عاشقت شدم
" هنوز هم غريب ترين چهره ، چهره اي است كه در آئينه مي بينم ."
*
بانوي غم
88.05.08
00:47 A.M
خوندم .. نظرم رو هم پاک کردم
پاسخحذفو در اين آشفته بازار
پاسخحذفآشنايي با دستان تو دستان خاك خوردهً مرا نو كرد
آري
دوستت ميدارم
بهتره چیزی نگم...
پاسخحذفبسیار زیبا بود و حس غریبی به آدم می داد.منم دلم گرفته.خیلی وقته دلم گرفته.
پاسخحذف"آینه ....
پاسخحذفآشناترین غریب است"
خوندم
پاسخحذفعاشق خود بودن
پاسخحذفآغاز ماجرایی عاشقانه است
برای یک عمر
هميشه از عاشق شدن فرار کردم،
پاسخحذفنمی دونم، بعضی وقتا انقد به آينه خيره می شم تا يادم می ره خودم دارم آينرو نگا می کنم!