۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

غريبه ي آشنا




امروز فهميدم آنقدر بي ارزشي كه ديگر نبايد دوستت بدارم
امروز فهميدم آنقدر از من دوري كه ديگر نبايد سراغ دستانت را بگيرم
امروز فهميدم از رهگذرهايي كه هر روز بي مهابا از كنارم مي گذرند ،
و گاهي تنه اي مي زنند نيز ، غريبه تري
چقدر غريبي با من اي آشناي غريبه
امروز فهميدم
سالي است كه براي هيچ ، قلبم تپيدن سر گرفته . . .
و امروز فهميدم چه بي دليل عاشقت شدم
" هنوز هم غريب ترين چهره ، چهره اي است كه در آئينه مي بينم ."
*
بانوي غم
88.05.08
00:47 A.M

۸ نظر:

  1. و در اين آشفته بازار
    آشنايي با دستان تو دستان خاك خوردهً مرا نو كرد
    آري
    دوستت ميدارم

    پاسخحذف
  2. بسیار زیبا بود و حس غریبی به آدم می داد.منم دلم گرفته.خیلی وقته دلم گرفته.

    پاسخحذف
  3. "آینه ....
    آشناترین غریب است"

    پاسخحذف
  4. عاشق خود بودن
    آغاز ماجرایی عاشقانه است

    برای یک عمر

    پاسخحذف
  5. هميشه از عاشق شدن فرار کردم،
    نمی دونم، بعضی وقتا انقد به آينه خيره می شم تا يادم می ره خودم دارم آينرو نگا می کنم!

    پاسخحذف