۱۳۹۱ شهریور ۲۰, دوشنبه

کــابوس


پرواز برام يه كابوس ِ اما اين اولين باري ِ كه دارم ثانيه شماري مي كنم براي خوابيدن و ديدن ِ اين كابوس . كابوسي درست مث وقتي حرفاتو كه اونقدر غريبه اند مي شنونم ...كابوسي درست مث حسي كه الان دارم...
آخرین باری که صداتو شنیدم ، دیگه اون صدای همیشگی نبودم که همیشه دوستش داشتم ، انگار یه چیزی ته صدات شکسته ...
اینجا تنها بی صدات نشسته ام و دارم تلخ ترین شراب دنیا رو می نوشتم ، و گرم ترین هوای دنیا توی ریه هام یخ زدند و باز کابوس ِ تو رو می بینم ...
امشب آخرین نامه مونو باز می کنم و زیر پل راه می رم و بلند بلند می خونمش ، اونقدر بلند که آدما با نگاه چپ چپ ازم دور می شن . حالا که همه رفتن می تونی از پشت اون سایه های ترسناک بیایی بیرون ، اینجا کسی نیست که ازش بترسی ...  انگشتامو تو انگشتات گره نمی کنم که بترسی از بودن . نگاهمو به نگاهت خیره نمی کنم که بترسی از بودن ... تو هم مث من زده به سرت ! من از نبودنت کابوس می بینم و تو از بودنم .
بانوی غم
91.06.20
*
بانو نوشت : خیلی دلم می خواد طولانی بنویسم اما نگاری نمی شه .. انگار یه چیزی بهم می گه هـــیـــس !
خوشحال نوشت : هیچ چیز بهتر از این نمی تونه باشه که تنها دور از وطن با صدای ِ شاعر محبوبت از خواب بیدار شی ، مرسی حامد عسکری عزیز 
برای پسر نوشت : بچه ی خوبی باش لطفا :)
برای تو نوشت : .... نمی نویسم این دفعه چیزی برات ! 

۸ نظر:

  1. پــــــرواز خیلی هم خوبه مخصوصا وقتی بدونی یه جایی چندین نفر منـــتــــظر اومدنت هستن ...


    پاسخحذف
  2. من نیز بعضی شب ها کابوس میبینم
    کابوس ِتنهایی ...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. گاهی لازمه ِ تنها باشیم پسرم
      اما تنهایی نباید کابــــوس بشه برامون
      .
      .
      .
      ولی معمولا می شه

      حذف