۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

نامه هاي كپك زده

اين روزا تموم شدن امتحانا و پايان برف زمستاني ، خريد عيد و پختن شيريني و ... همه منو وادار مي كنه اتاقم رو جمع كنم
جمع شدن اتاق من يه پروژه ي بيست و چند ساله اس :دي كه اونايي كه منو مي شناسن مي دونن آخرشم تمومي نداره
امسال مث هر سال بعد اين امتحاناي كوفتي شروع كردم به مرتب كردن جزوه ها و كاغذاي دور و برم .... هر سال بيش از كل نوشته هاي زندگيم دارم كيسه كيسه كاغذ مي ريزم دور ...نمي دونم با اين حجم خط خطي چيكار دارم مي كنم.
اين روزا دور و برم پره از حرف هاي نگفته ي ساليان قديم كه فقط تونستم رو كاغذ بيارمشون ، يه عالمه نامه براي خيلي از دوستام ...نامه هايي كه هيچ وقت براشون پست هم نكردم . نامه هايي كه با اومدن ايميل مجال تايپ كردنشون و نداشتم و شايدم دلم مي خواست دست نوشته ها رو يه روز بهشون بدم ....اما يا باد اونا رو با خودش برده يا ....
روزگار پر همهمه اي شده اين روزام .... فقط به اين فكر مي كنم اي كاش مي شد برگردم و نامه هاشونو بهشون بدم . اينجوري نه حجم متراكم كاغذ و نامه رو هر ساله مجبور بودم دور مي ريختم ، نه اين همه حرف نگفته بغض مي شد تو گلوم
دلم مي خواد فقط بشينم وسط اين همه كاغذ و چشمام و ببندم و جيغ بكشم
*
بانو نوشت : حالا من از يه كفش خوشم اومدااااا هيچ شعبه اي نداره :( كاش مي خريدمش همون شب كه ديدمش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر