۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

قورتش مي دهم !



بغضم گلويم را مي خراشد
قورتش مي دهم !
بغضم مي خندد
قورتش مي دهم !
بغضم از ته دل قهقه سر مي دهد
قورتش مي دهم !
.
.
و اين بار گريه با ترس لبريز مي شود ...

90.06.11
*
بانو نوشت : چرا اين روزها همه دلگيرند و گريان و بغض آلود !؟ اما من "تو" را دارم و مي خندم
رويا نوشت : خاطره هايم ديروز زنده شد با "تو" ..بوسه هاي اتشينت ، آغوش گرمت ...."تو" همچنان كنار درياچه كنار من ايستاده اي ...دوستت دارم
خستگي نوشت : بعد سه روز خوش گذروني و گردش و تفريح از فردا بايد مثل ســـــــــــگ دويد براي زندگي !!!

۲ نظر:

  1. و من می نویسم
    بانو ، اگر داشتی نمی خندیدی
    رویا ، چقدر تو زیبایی ، مثل تیله های رنگی 5 سالگیم
    و خستگی ، برادر ! کاش حسش بیاد ، فعلا که تو راهه

    پاسخحذف
  2. فضای گیرایی داره وبت...
    دوست داشتی پیش منم بیا...
    _________________
    +فوران میکند...احساسم..
    +نگاهم خیس میشود...تَر..
    +واژه هوس میکند...سر بخورد بر روی لبان من...
    +اما نه...اجازه ندارد...
    +تو منتظری...منتظر...انفجار درونی من..
    +خیال باطلی داری...
    +من هرگز افشا نمیکنم راز درون را...
    +همه ی دوست داشتن هایم را قورت میدهم...
    +شاید برای روز مبادا...
    __________
    الان نوشت بهار

    پاسخحذف