۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

روزها ي بي تو



ديشب آغاز شب هاي بي " تو" بودنم بود ...
پلك هايم را شكنجه كردم تا لحظه اي بوسه اي رد و بدل نكنند
و
امروز بي " تو" زجر كشيدم در مهماني ناخوانده شده اي كه ....
و
حال تو مي روي دور شوي از من ... شايد زودتر فراموشم كني
و
من اين اولين شب 20 ماه اخير خواهد بود كه " تو " را در آغوش نمي كشم و تنها مي خوابم
. . . .
هم خوابه ام امشب آغاز شب سياهي هاي من است
و " تو" فانوس را هم با خود به سفر بردي
90.06.27
*
بانو نوشت : امروز آغاز روزهاي بد است ، امروز و فردا و سال هاي آتي من بي " تو" خواهم مرد و جنازه اي متحركم !
دوباره !! سيگار و دود و دل شوره هاي من ...دوباره تپش قلب و قرص و قهوه و بي خوابي !!!
ترس نوشت : مي ترسم ...از خودم وقتي دستانت مرا نمي فشارند با ع ش ق
اشك نوشت : هروقت گریه می کنم سبک می شوم
عجب وزنی دارد چند قطره اشک!!!

۱ نظر:

  1. اتفاقاً دیشب آیسان هم رفت شیراز
    دقیقاً درکت میکنم
    همیشه جدا شدن های فیزیکی از کسی که دوستش داری سخته
    امیدوارم همیشه عاشق باشی و خوشبخت



    با درود و سپاس فراوان : شهرام

    پاسخحذف