
همه چيز مي گذرد.....اتفاق ها مي افتد....و حوادث رخ مي دهد
اما من همچنان در گوشه اي نشسته ام و با كاغذ هاي ته مانده ي دفتر خاطراتم قايقي مي سازم
اين جا در تاريكي بودم اما گويي كسي چراغي روشن كرد
قايقي را مي سازم براي رفتن
روزي خواهم رفت .... از همين دريچه ي كوچك ، با همين قايقي كه مي سازم
گه گاهي بايد از عشق گريخت با قايقي كه مي سازم
كودك كه بودم زير قايق هاي كاغذي اي كه مي ساختم شمعي نيز روشن مي كردم...قصد آن داشتم قايق هايم خيس نشوند........ با حرارت شمع دوباره خشك شوند
امروز فهميدم حرارت شمع ،گرمي عشق است، كه مي سوزاند قايقم را !
مي دانم چرا اما حسي كودكانه به من مي گفت
قايقي كه مي سازي ، روزي سوارش مي شوي و سفر مي كني به اعماق ناشناخته ها
از خاطراتم قايقي ساخته ام براي شروع
قايقي همچون دو بال براي پرواز
امروز فهميدم كه من ناخداي يك قايق كاغذي بودم
سال هاست اين قايق را در گوشه اي لنگر انداخت ام تا شايد توبيايي
من نظارگر آرزوهايم بودم كه در قايقي كاغذي خلاصه شده بود
آرزوي با تو بودن
اي كاش قايق كاغذي مان خيس نمي شد تا سفر در پيش مي گرفتيم
اما گويا رهگذري قايقمان را به دست نابودي سپرد
اي كاش مي توانستم سراپا شمع شوم تا خيس نشود قايق كاغذي آرزوهامان
اما گويي غرق شدن از نوعي ديگر بود
*
غرق شدن در عشق
*
بانو نوشت : هي زندگي چرا اينجوري شده!! قايق ها رو باد با خود برد و دريا آرام ِ آرام مانده است بي رهگذري
براي " او " نوشت : يه زماني وقتي سوار قايق شدي ، گفته بودي تا به هميشه با هم سفر خواهيم كرد، اما تو مرا تنها گذاشتي و سر سپردي به آواز ِ ماهيان!
" دوست " نوشت : باكره ماند فاحشه اي ! [اينجا] !!
من نوشت : چشمان ِ ذغالي يا قلب ِ ذغالي [ اينجا ]!!
من هم همینو میگم عزیزم :
پاسخحذفمگذار قایق کاغذی آرزوهایت غرق شوند
در ضمن باهات موافقم که گاهی باید از عشق فرار کرد
خیلی وقته دارم این کارو می کنم
شاد باشی بانوی غم
قایق کاغذی غرق شد و تو همانند رابینسون کروزو از من دور افتادی؟؟؟!!!
پاسخحذفمن را نترسان بانو، بگذار در کنار هم و با هم راه آرام اقیانوس را پیش برویم و کسی به کار ما کاری نداشته باشد. در این امواج خروشان 88 مراقب باش. تو ناخدای ما هستی ما را تنها مگذار آرامتر بتاز تا گرد و خاک تاختنت باعث گرفتاریت نشود.
و عشق ...و باز این عشق لعنتی که حرف حساب سرش نمیشود. کاش میشد عشق را مانند یک ناخدا (مثل جک اسپارو!) به همان جای که میخواهی هدایت کنی ولی امواج خروشان ، طوفان یا حتی کوه یخ(تایتانیک !) نمی گذارد.
لعنت ! لعنت به چیزی که در کنترل آدم نیست (خیلی بیرحمانه است ولی کاش میشد ، کاش...)
ناخدا میشه منم سوار کشتی بشم ؟
پاسخحذفدو نخطه دی
و همواره عشق قایق بودنِ من بود
پاسخحذفدریا مقصدی برای قایقم نداشت پس ای کاش غرقه گردد در این دریا قایقم...
. وقتی چشم گشودم هنوز لبخند یادگار آن رویای شیرین را بر لبانم حس می کردی. رویایی خیس! چیزی نگذشت، انگار که مرا از دریا به کویر پرتاب کرده باشند، چشمانم به هم گره خوردند، آب دهنم تلخ شد و از بد روزگار سگی با سماجت زوزه می کشید. مثل خاشاک در آسمانی که زمین اش پر از کثافت بود سرم چرخ می خورد. یادم آمد کجا بودم! افسوس! چقدر خواب را دوست دارم. در بیداری دیگر خیالات برمان نمی دارد با خود ببرد. تشنه بودم، آبی نبود! آب؟؟ سرابی هم نبود. با خود گفتم ای کاش سرابی بود تا به امیدش قدمی بردارم..... تو دیگه چرا؟ حالا که دنیا خر تو خر شده، حداقل تو دریا باش! بزار ساحلت جایی باشه واسه امیدوار بودن!دلت جایی باشه واسه شنا کردن! حالا قایق هر کی پر سرو صدا بود یا آلودگی زیست محیطی داشت! یا خودش شنا بلد نبود یا پوشک دوران بچگیاشو خواست تو دریای تو بشوره! بهش بگو وقتی عقاب نیستی دردت چیه میری تو قله خونه میسازی؟؟ اگه تو هم به فکر قایقی! ....................
پاسخحذفAhmad
خط افق کور است و
پاسخحذفدر پس ِ خاکستری ِ بغض ِ فروخورده ی هق هق باران پنهان!؛
آفتاب بی رمق، تن را می نوازد
نسیمی خنک،رویای آبی زندگی ام را می برد
جدا می شوم از عالم واهی
خیالاتم را چال می کنم
گوشه ی ِ صندوق خانه
غرق می کنم
رویاهایم را در نسیم بهاری
خورشید را به دوش می کشم و می چرخانم
تابتابد ماه ِ عالم
ببین چگونه یاد ِ تو درون ِ قلب کوچک بخار می شود!
پاسخحذف.
.
.
.
.
.
گاهی اوقات احساس می کنم باید از عشق خذر کرد
قشنگ بود بانو
زندگيم كتاب مثنوي نبوده
پاسخحذفمن از اون روزي كه دنيا رو شناختم
زندگيم يه تيكه كاغذپاره بوده
كه ازش يه قايق كاغذي ساختم
ممنون عزيز دلم به خاطر محبتت
پاسخحذفمنتظرتم
امروز فهميدم كه من ناخداي يك قايق كاغذي بودم
پاسخحذفسال هاست اين قايق را در گوشه اي لنگر انداخت ام تا شايد توبيايي
من نظارگر آرزوهايم بودم كه در قايقي كاغذي خلاصه شده بود
آرزوي با تو بودن
اي كاش قايق كاغذي مان خيس نمي شد تا سفر در پيش مي گرفتيم
اما گويا رهگذري قايقمان را به دست نابودي سپرد
اي كاش مي توانستم سراپا شمع شوم تا خيس نشود قايق كاغذي آرزوهامان
اما گويي غرق شدن از نوعي ديگر بود
*
غرق شدن در عشق
*
****
سلام
این قسمت نوشتت خیلی زیبا بود
خیلی
اگر اشکال نداره تو وبلاگم همراه با ذکر منبع بنویسم
قایق ِ به گل نشسته ام را با طناب محکم کرده بودم ...
پاسخحذفبه سادگی در رختخوابم آرام گرفته بودم و به بادبان شکسته ی قایقم نگاه می کردم ...
.
.
.
تنها یک لحظه نگاهم را از قایقم برداشتم و به چشمانش خیره شدم ... چشمانش تمام دنیا و تمام دنیا چشمانش بودند ...
برگرداندم نگاهم را به سوی قایقم ... اما ...
.
.
.
قایقم در دل دریا دور میشد به سوی افق عشق و من نظاره می کردم عبورش را ...
اما این بار تنها نبودم ، من و او با هم نظاره می کردیم دریا را ...
سلام
پاسخحذفچون گفته اید که در وبلاگتان کامنت سیاسی نگذارم، در وبلاگ خودم پاسختان را دادم.
یا علی
قایقی خواهم ساخت
پاسخحذفخواهم انداخت به آب
قایق از تور تهی
دور خواهم شد از این خاک غریب
*
*
*
پشت دریا ها شهریست ...
قایقی خواهم ساخت ...
دور خواهم شد از این خاک غریب ...
خواهم شد از این خاک غریب ...
از این خاک غریب ...
خاک غریب ...
خاک ...
از سیگار میترسم.از فهمیدن سیگار هم میترسم.
پاسخحذفمریم فهمید و اگه بدونی به چه روزی افتاد"
هی نشست کتاب اشو رو خوند هی حسین پناهی گوش داد هی انیگما گوش داد و آخرش...
بی خیال...حوصله نوشتن ندارم.
مرسی که برای عکسم نظر دادی.
اینجا هم دوست داشتی سر بزن
www.zarnoosheh.aminus3.com
www.return2heaven.net
پاسخحذفچون اینجا ناشناس دوتا شد و خوشایند نیست که من دونفر باشم! من ناشناسی هستم که حرفم خیلی آشناست! احمد....
پاسخحذفhttp://negahivahshi.wordpress.com
...!
پاسخحذفاین است احساس من
کلمات نمی توانند مرا بیان کنند
اگر خواستی مرا بشناسی
خوب نگاهم کن...
صدایم را بشنو...
ندیدی و نشنیدی...من همانم که تو فکر میکنی!
همان سه نقطه...!
پس هیچ وقت مرا نخواهی شناخت و احساسم را درک
درک نخواهی کرد!!!
اتفاق بودی
پاسخحذفدر یک گلدان شمعدانی
که افتادی از پنجره ای
شکست
سری که زیر پنجره آواز می خواند
*
تشنه بود
گرفته بود
در جیب کیف پولت
در پاکت سیگارت
قایق کاغذی
*
قایق را رها کردی
در آب
نه!
کف پیاده رو
نمی توانست پا به پایت قدم بزند
شکست
دلی که آواز سفر خواند...
و بدان حتی با قاقیق بینهایت هم نمی توان از بینهایت گریخت...!
پاسخحذفو اگاه باش که :
بی نهایت ها ناخدا نیستند...
بی نهایت ها خدا هستند، چه برای قایق چه برای موج و چه برای دریا و حتی خدایی برای صفر...
گر قایق کاغذیت سوخت و یا خیس و در آب قرق شد...
نترس! نترس خود را به دریا بزن و به بینهایت ها برو.....
" باید پارو نزد ، وا داد
باید دل رو به دریا داد " تو خدایی
برای " او " نوشت :
پاسخحذف" او " با توست همیشه همجا در... .