۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

با مداد رنگي ها ، يادت را رنگ مي زنم


هيچ نفهميدم عشق را چه رنگي مي ديدي
هر بار خواستم احساساتم را برايت نقاشي كنم
موقع رنگ آميزي اش كه مي شد مي گفتم : " عشقمان چه رنگي است ؟ "
و تو يا هيچ نمي گفتي و يا بي تفاوت مي گفتي : ســـــــــياه
دنياي من پر از غنچه هاي سرخ شكوفه بود
و دنياي تو پر از گل هاي پر پر خشك شده
خواستم باغچه اي زيبا برايت نقاشي كنم با گل هاي رز سرخ و سفيد
خواستم عشقم را با تمام وجود با رنگ آبي فرياد كنم
اين بار براي رنگ كردن طرح عشقم از تو سوالي نمي كنم كه باز رنگ سياه را پيشنهاد كني
اين بار خود رنگ هايم را انتخاب مي كنم .... مداد رنگي اي بيار تا شب را خط خطي كنم چون سياهي اش دلتنگم مي كند
دلتنگ صدايت كه مي گفتي عشقمان سياه است
كاش همچون گذشته اين جمله را نيز تكرار مي كردي ، من شيفته ي صدايت بودم ....شيفته ي سياه گفتنت....شيفته ي كلامت
دو ، سه روزي است كه باز به طراحي يك نقاشي سياه فكر مي كنم
فضاي ذهنم تركيبي است از دو رنگ مشكي و قرمز تند
شعله هاي سركش آتش عشقم را مي بيني كه چه تركيبي دارد از سرخ آتشين
ميان رنگ ها احساس امنيت نمي كردي كه مي گفتي : " عشقمان سياه است."؟
نكند تو نيز عاشق سياهي شب بودي و من نمي دانستم
اين حرف ها را با روشن ترين رنگ ها نوشتم
بابت همه ي رنگ هاي مداد رنگي هايم خدا را شكر مي كنم اين بار دلم رنگارنگ است از كنتراست .....خاكستري
اين روز ها لحظه هاي زندگي نقاش ، مثل لباس زيباي خفته شده .....هر دقيقه به رنگي متفاوت در مي آيد.
تيره
روشن
تيره
روشن
ثانيه به ثانيه بين خنده و گريه كردن....چه حس عجيبي! اسم حسم را تو انتخاب كن...گاهي بين گريه و خنده مرزي نيست
اگر مي دانستي چقدر سكوتت بر من سخت مي گذرد و طرح هايم را خاكستري مي كند
اگر مي دانستي بودنم با نبودنت ، نبودنم با بودنت ; چه تصوير مبهم و تاريكيست
اگر مي دانستي اين زمستان را بهار زيباتر بود با همه ي خرداد و تيرش
اگر مي دانستي حتي بهار هم عادلانه نمي آيد
اگر مي دانستي دلتنگ تر از آنم كه بتوانم بي خبري ات را تاب آورم
اگر مي دانستي .....
اما تو هيچ نمي دانستي و من هيچ نمي گويم و براي هميشه اين سكوت جاودان خواهد ماند
و
تو هرگز بي رنگي نقاشي ام را درك نخواهي كرد
و هرگز نفهميدي چرا آدمك هاي نقاشي ام لبخند هاي قهوه اي بر لب دارند
امروز جعبه ي خالي مداد رنگي هايم برايم باز مانده ....مداد قرمز كوچكم نيز خيال ماندن ندارد ....باز گم شده همچون احساس تو در قلبم
باز بازيچه ي سياهي نقاشي هايت شدم
مرا رها كن اين بار مي خواهم بوم نقاشي ام را مدتي خالي بگذارم
*
دلم يه جورايي واسه گذشته ام تنگ شده! يه جورايي هم انگاري خودمو گم كردم! نمي دونم الآن كجام ! همه جا رو گشتم ! كشوهامو! لاي لباسامو! هيچ جانبودم! حالا دارم لاي نوشته هامو مي گردم! شايد اينجا خودمو يافتم!
بانو نوشت : دارم نوشته هامو بازنويسي مي كنم يه جورايي! حسِ نوشتن دوباره ي گذشته رو ندارم! پس خودِ گذشته رو بخونيد!
دوست نوشت:
بلاخره تارعنكبوتاي وبلاگشو تميز كرد! ، باز قلم به دست شد آبنبات چوبي ترش .
وقتي بلاخره كسي مي فهمد عشق يعني چه ! ..... عشق يعني تو !

۱۸ نظر:

  1. تو اگر می دانستی
    که چه دردی دارد
    که چه زخمی دارد
    خنجر از دست عزیزان خوردن
    هیچگاه
    از من دلخسته نمی پرسیدی :
    تو چرا تنهایی ؟

    شاد باشی بانوی غم
    خیلی هامون خودمون رو گم کردیم
    و از صبح تا شب دنبال خودمون می گردیم
    امیدوارم دوباره حس نوشتن به دستهای نازنینت برگرده
    و به قلب عاشقت

    پاسخحذف
  2. سلام . من هم اولش یه مدت حال نوشتن مطلب جدید نداشتم و مطالب قبلیم رو از 360 کپی میکردم اینجا . آدم حیفش میاد که اونها نابود بشن . اما در مورد این متنت فکر میکنم همه چیز با همرنگ بودن قشنگ تره . فرقی نداره طرف سیاه سفیده یا رنگی . مهم اینه که تو هم همون سبک باشی . اگه یکی رنگی و یکی سیاه سفید باشه اون موقع مشکل پیش میاد .




    با درود و سپاس فراوان : شهرام

    پاسخحذف
  3. من می گم فاصله مرگه بین دستای تو تا من
    تو می گی زندگی اینه، حاصل عشق تو با من

    پاسخحذف
  4. من می گم منو شکستن

    لووووووووووووووووووووووول

    پاسخحذف
  5. من هم شايد به همين درد خود گم كني مبتلام ..

    قشنگ مثل هميشه

    پاسخحذف
  6. پنجره ها خواب می بینند

    پنجره های مجاور را دیده اند !

    خواب می بینم آمدی ....





    شمس لنگرودی

    پاسخحذف
  7. لينكت كردم دختر گل

    پاسخحذف
  8. موز یا بادنجان ؟ مساله این است .
    تاریک یا روشن ؟ دقیقا مساله همین است .
    تلخ یا شیرین ؟ مساله همیشه همین بوده است .
    حرفهای نگفته چه بسیارند و وقت تنگ .
    همیشه مانند رنگهایت متفاوت باش و این را آویزه گوش : حقیقت همچنان تلخ است . . .
    از اینکه لینک کردی ممنونم .

    پاسخحذف
  9. چه قدر به بن بست کلمه رسیده ام
    می خواهم انکار کنم که شاعرم
    و یک سکوت هزار ساله بر لب کبود هر چه باران بی مورد
    من خودم را اواسط دیروز جا گذاشتم


    دلم واسه یه چیزای کوچولویی تنگ شده و بارونیه

    پاسخحذف
  10. آنقدر متنت خوب بود که میبینی کامنت ها کوتاه و حرفی برای گفتن نیست.

    هر رنگی جای خودشو داره و عشق هم رنگ خودش
    ما آدمها برای هر احساسی رنگی انتخاب میکنیم
    مثلا تو ، غرور رو چه رنگی میبینی یا هر حسی که در واقعیت زنگ نداره
    من عشق رو بی رنگ میبینم. بستگی به عشقم داره یا حسم یا موقعیتم...

    پاسخحذف
  11. متنت خیلی قشنگ بود و به قول سعید حرفی برای گفتن باقی نمی ذاشت
    ولی عشق من سرخ و سفیدو ابیه می زنم زمین هوا می ره

    پاسخحذف
  12. چقدر قشنگ !
    چقدر قشنگ نوشتی

    یه جایی یاد این شعر افتادم
    میان گریه می خندم جون شمع اندر این مجلس / زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد

    پاسخحذف
  13. عشق : یه نور بی رنگ برای اون هایی که میفهمند و برای آدم ها همین رو از منشور عبور بده عشق برای من که خط قرمزِ ( حریم ) اما اونهایی که بینهایتن و میتونن عاشق بشن میشه همونی که بالا گفتم (میشه بینهایت رنگ)

    پاسخحذف
  14. @ قاصدك جونيم :
    ممنونم از حضورت ....تو رو پيدا كردم اين روزها در ميان محبت هاي بي كرانت! اما باز خود را گم كرده ام هنوز...!
    @شهرام بیطار :
    ممنون سر مي زني، ياد سيصد و شصت بخير!! عجب روزگار ِ خوبي داشتيماااا
    @ مهندس پنگول جوني :
    از دست ِ تو با اين لوول هات :دي حالا شكستنت !! شكسته بندي مي بريمت بندت مي زنه :دي
    @ دست نوشته : ممنون
    @ فرشاد:
    اين روزگار همه به اين درد مبتلا شده اند
    @ ميترا رضايي:
    ممنونم مامان ميتراي عزيزم
    @ سعيد - داني :
    به پاي حس هاي نگفته ي تو كه نمي رسه!
    @ نشانه خوان :
    ممنونم از حضورتون
    @ sam:
    عشق يعني ...!

    پاسخحذف
  15. خاطراتم را در زر ورق فراموشی خواهم پیچاند ... اما هنوز راهی برای پیچاندن خود نیافته ام

    پاسخحذف
  16. عجب سفري بود سفر به دنياي رنگي تو

    پاسخحذف