
كبوتر كوچكي امشب كنار پنجره نك مي زد به شيشه ي دلم
باران شبانگاه را دلنواز مي كرد
نم نم مي باريد
و زير بارش دلنواز باران يكنواخت به شيشه مي كوبيد
چشمانش در اتاقم به دنبال چيزي مي گشت
گويي يادگاري جا گذاشته و رفته
و حال براي يافتنش بازگشته
پنجره را برايش گشودم
آرام خود را به داخل اتاقم كشيد
اما گويي گمشده اش را نيافت جايي
جز در چشمان من!
چه چيز خيره اش كرده بود تا انتهاي نگاهم؟
غمم ؟
رويايي شايد .....
بانوي غم
88.04.19
*
نام برگرفته از شعر نيما يوشيج