۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

اشك هاي بي نشاني



گريه كه كردي
آرام آرام دفتر خاطراتت خيس مي شد.
نقش چكه چكه هاي اشك
يادگاري مي شد بر كاغذهاي كاهي ِ دل ِ من

و حال كه سال هاست مي گذرد از نبود ِ تو اي " او " ي دوست داشتني ِ من ....
نشان اشك هايت را از كاغذ پوسيده مي گيرم.
*
براي " او" نوشت : دلم براي صدايت عجيب تنگ شده .
پي نوشت : تقليد كار ِ بدي ِ مگه نه!؟ پس از من تقليد نكن!
*
بانوي غم
88.10.30

۱۸ نظر:

  1. چهارخط اول حرف نداشت بانو

    :)

    پاسخ دادنحذف
  2. فضاسازي فوق العاده ..

    حالا گريه كنم يا نكنم ؟؟

    پاسخ دادنحذف
  3. (من پیرمردی هستم با ناراحتی قلبی که قلبم با چند ماهیچه ضعیف که با باطری تقویت میشود زنده است)

    حوصله ام سر رفته بود
    رفتم سراغ صندقچه قدیمی
    به سختی قفل کهنه اش را باز کردم
    بوی گرد و خاک می داد
    یکی یکی نشانهای سالهای تنهایم را کنار میزدم
    چشمم به جای از آن خاطرات خیره شد
    همه چیز را کنار زدم و بیرون آوردم
    یک روسری آبی

    ناگهان همه چیز یادم آمد
    دختری چشم آبی با آن روسری آبی ... وای که چه زیبا بود
    بو کردم هنوز بوی "او" را میداد

    سالها گذشته ولی هنوز گوشه قلبم برای "او" میتپد و به یاد "او" زنده ام

    پاسخ دادنحذف
  4. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخ دادنحذف
  5. گریه زیباست ،
    با ارزش ، به پاکی شیر مادر همچون ...
    بیاموز به گریه نخندی و بیاموز ... بودن را از "او" برای خود
    -----------------------------
    برای " او " نوشت :
    صدا ، صدا ، صدا
    نوایی از دور دستی به نزدیکی رگ گردن به مانند تو "او " و همه ی ...

    پی نوشت :
    زندگی یعنی : بخند هر چند که غمگینی ، ببخش هر چند مسکینی ، فراموش کن هرچند دلگیری ، اینگونه بودن زیباست اینگونه می توان ... ی " او " بود اما بدان آسان نیست .

    پاسخ دادنحذف
  6. گرچه میگویند شادی بهتر است
    دوست دارم گریه با لبخند را...امین پور
    قشنگ بود.مرسی
    اضافه شدم به خواننده های بلاگتون:دی

    پاسخ دادنحذف
  7. اشكاي يخيتو رو پاك كن
    دراي قلبتو وا كن
    صداي قلبمو بشنو
    من چه كردم با دل تو؟؟

    پاسخ دادنحذف
  8. گريه که کردي يواش يواش تو قلبم خونه کردي يواش يواش منو ديوونه کردي
    نقش چکه چکه هاي ناودون خانه ي شما طرحي مي شد بر ديوارهاي کاهگلي دل من
    و حال که چند سالي مي گذرداز نبود شما اي "من تو او ما شما ايشان " هاي من
    نشان مخصوص حاکم بزرگ مي تي کمان ،اه نه بابا، نشان چکه چکه هاي ناودون را نمي يابم ، چون خانه ي شما راکوبيده اند و برج ساخته اند جايش
    حيف :(
    براي "من تو او ما شما ايشان " نوشت:الو الو اي بابا الو صدات نمياد
    "اقاي ديبا"

    پاسخ دادنحذف
  9. امیدوارم که هیچ وقت به آخرین کلمه از آخرین جمله از آخرین خطِ صفحه آخر دفتر خاطرات کاهیت نرسی . . .

    پاسخ دادنحذف
  10. نمیدونم چرا وقتی نوشته هات و می خونم حس می کنم یکی داره حرفای تو دلمو روی کاغذ می یاره..
    مثل همیشه عالی بود بانو...

    پاسخ دادنحذف
  11. صدای این سرفه های خونی را روزی باد به گوشت خواهد رساند
    شمارش معکوسم ماه هاست آغاز شده ، لااقل صفر ثانیه شمارم تو باش!

    پاسخ دادنحذف
  12. سلام بانو!
    خیلی خوشم اومد، لطیف و با احساس نوشتی گرچه دوست داشتم آخرش یه جور دیگه تموم بشه :)

    " هرگز مگو که گریستن، دردی را دوا نخواهد کرد. گریستن به خاطر شفای انسان نیست، به خاطر وفای انسان است."
    از کتاب " آتش بدون دود "

    پاسخ دادنحذف
  13. هوا بارونیه
    عجیب بوی تنشو میده
    گرمی دستاش
    چقدر واسه بوسیدنش
    مهربونیاش
    نوازشش تنگ شده
    واسه صداش!
    حیف که عهد بستیم وگرنه.....:((

    شاید قطره های این بارون صدای گریه ی منو به گوشش برسونه
    که چقدر دلتنگشم

    پاسخ دادنحذف
  14. هرچند همونجا جواب دادم
    اما مدتی بود میخواستم بگم، جالبه که دوستای مشترک داریم!
    تو جاهای مختلف

    پاسخ دادنحذف
  15. مرسی و ارادت و اینا بابت کامنت ها و اینا . :)

    این جارو بخون :
    http://docs.blogger-fa.com/2009/07/translate-blogger-theme-persian-blogger.html

    پاسخ دادنحذف
  16. سلام بر بانوی غم.........

    بسیار زیبا بود...تبریک میگم وبلاگ خوبی دارین....

    خوشحال میشم اگه به منم سری بزنین......شاد باشین......یا حق

    پاسخ دادنحذف