
گريه كه كردي
آرام آرام دفتر خاطراتت خيس مي شد.
نقش چكه چكه هاي اشك
يادگاري مي شد بر كاغذهاي كاهي ِ دل ِ من
و حال كه سال هاست مي گذرد از نبود ِ تو اي " او " ي دوست داشتني ِ من ....
نشان اشك هايت را از كاغذ پوسيده مي گيرم.
*
براي " او" نوشت : دلم براي صدايت عجيب تنگ شده .
پي نوشت : تقليد كار ِ بدي ِ مگه نه!؟ پس از من تقليد نكن!
*
بانوي غم
88.10.30
چهارخط اول حرف نداشت بانو
پاسخحذف:)
فضاسازي فوق العاده ..
پاسخحذفحالا گريه كنم يا نكنم ؟؟
(من پیرمردی هستم با ناراحتی قلبی که قلبم با چند ماهیچه ضعیف که با باطری تقویت میشود زنده است)
پاسخحذفحوصله ام سر رفته بود
رفتم سراغ صندقچه قدیمی
به سختی قفل کهنه اش را باز کردم
بوی گرد و خاک می داد
یکی یکی نشانهای سالهای تنهایم را کنار میزدم
چشمم به جای از آن خاطرات خیره شد
همه چیز را کنار زدم و بیرون آوردم
یک روسری آبی
ناگهان همه چیز یادم آمد
دختری چشم آبی با آن روسری آبی ... وای که چه زیبا بود
بو کردم هنوز بوی "او" را میداد
سالها گذشته ولی هنوز گوشه قلبم برای "او" میتپد و به یاد "او" زنده ام
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفگریه زیباست ،
پاسخحذفبا ارزش ، به پاکی شیر مادر همچون ...
بیاموز به گریه نخندی و بیاموز ... بودن را از "او" برای خود
-----------------------------
برای " او " نوشت :
صدا ، صدا ، صدا
نوایی از دور دستی به نزدیکی رگ گردن به مانند تو "او " و همه ی ...
پی نوشت :
زندگی یعنی : بخند هر چند که غمگینی ، ببخش هر چند مسکینی ، فراموش کن هرچند دلگیری ، اینگونه بودن زیباست اینگونه می توان ... ی " او " بود اما بدان آسان نیست .
گرچه میگویند شادی بهتر است
پاسخحذفدوست دارم گریه با لبخند را...امین پور
قشنگ بود.مرسی
اضافه شدم به خواننده های بلاگتون:دی
اشكاي يخيتو رو پاك كن
پاسخحذفدراي قلبتو وا كن
صداي قلبمو بشنو
من چه كردم با دل تو؟؟
گريه که کردي يواش يواش تو قلبم خونه کردي يواش يواش منو ديوونه کردي
پاسخحذفنقش چکه چکه هاي ناودون خانه ي شما طرحي مي شد بر ديوارهاي کاهگلي دل من
و حال که چند سالي مي گذرداز نبود شما اي "من تو او ما شما ايشان " هاي من
نشان مخصوص حاکم بزرگ مي تي کمان ،اه نه بابا، نشان چکه چکه هاي ناودون را نمي يابم ، چون خانه ي شما راکوبيده اند و برج ساخته اند جايش
حيف :(
براي "من تو او ما شما ايشان " نوشت:الو الو اي بابا الو صدات نمياد
"اقاي ديبا"
امیدوارم که هیچ وقت به آخرین کلمه از آخرین جمله از آخرین خطِ صفحه آخر دفتر خاطرات کاهیت نرسی . . .
پاسخحذفنمیدونم چرا وقتی نوشته هات و می خونم حس می کنم یکی داره حرفای تو دلمو روی کاغذ می یاره..
پاسخحذفمثل همیشه عالی بود بانو...
JaleB buD
پاسخحذفo gham nAK
صدای این سرفه های خونی را روزی باد به گوشت خواهد رساند
پاسخحذفشمارش معکوسم ماه هاست آغاز شده ، لااقل صفر ثانیه شمارم تو باش!
سلام بانو!
پاسخحذفخیلی خوشم اومد، لطیف و با احساس نوشتی گرچه دوست داشتم آخرش یه جور دیگه تموم بشه :)
" هرگز مگو که گریستن، دردی را دوا نخواهد کرد. گریستن به خاطر شفای انسان نیست، به خاطر وفای انسان است."
از کتاب " آتش بدون دود "
هوا بارونیه
پاسخحذفعجیب بوی تنشو میده
گرمی دستاش
چقدر واسه بوسیدنش
مهربونیاش
نوازشش تنگ شده
واسه صداش!
حیف که عهد بستیم وگرنه.....:((
شاید قطره های این بارون صدای گریه ی منو به گوشش برسونه
که چقدر دلتنگشم
هرچند همونجا جواب دادم
پاسخحذفاما مدتی بود میخواستم بگم، جالبه که دوستای مشترک داریم!
تو جاهای مختلف
مرسی و ارادت و اینا بابت کامنت ها و اینا . :)
پاسخحذفاین جارو بخون :
http://docs.blogger-fa.com/2009/07/translate-blogger-theme-persian-blogger.html
سلام بر بانوی غم.........
پاسخحذفبسیار زیبا بود...تبریک میگم وبلاگ خوبی دارین....
خوشحال میشم اگه به منم سری بزنین......شاد باشین......یا حق
خو بیا از تنهایی دربیایم :دی!
پاسخحذف