
لالايي مي خواند و من ِ چشم انتظار را به خواب ابدي فرا مي خواند
ترسيدن از ترس نخوابم....! لالايي خواندن كه ترس را فراموش كنم ....ترس مردن.......ترس من اما از نبودن تو بود
تنهاي تنها كه باشم باز يادي با من است ...ياد كسي كه روزي با عشقش دنيا را ترك گفتم
صداي خش خش برگ هايي كه زير پايت ناله مي كردند .... و قتي تركم گفتي......گويي باز براي من لالايي اي بودند كه رفتنت را نبينم.......باز مرا به خواب خواندي
گوري كندند اما ...من بدون قبر اين جا به خواب فرو مي روم
تاريكي از در و ديوار اتاقم توي كاسه ي اندوهم مي چكد
كاسه گويي لبريز شده....و دوباره از ناكجا ، اين قصه ي بي آغاز و بي پايان شروع مي شود
قصه ي مرگ من
كلماتم بغض شدن توي گلوم.....بوي خاك مي دهم ....بوي مرگ
مات مي شوم .....گويي پرتابم مي كنند به دنياي خواب
اما
..............
روي عكس هاي گرد گرفته ي ديوار هاي عشق
پيش قحطي گل هاي پونه
به زير باران بهاري و در تقويم دل وعده داشتيم
اما
مرا خواب امروز با خود خواهد برد
به يادت جرعه اي مي نوشم
و با انعكاس نقره اي چشمانت، چشم مي بندم
جرعه اي از مرگ
......
براي " او " نوشت :
به رسم عاشق كشي آسماني
مرگ مرا در انتهاي نقطه اي قرار دادند ، تا براي رسيدن به آن كلمات را تا به انتها بخوانم
در اين لحظه كلمات به پايان رسيده اند و من خود مرده ام
اما چه بسيار مردگاني كه خود زنده خواهند شد روزي
چه فراوان رفتگاني كه شوق ماندن دارند و مي آيند ....باز خواهند گشت روزي
و چه كسي مي داند
شايد امشب ، شب ِ بيداري من باشد
بانو نوشت : چرا همه چيز هوار شده روي سرم ، چرا اينقدر ياد گذشته مي افتم ، چرا اينقدر دلم مي خواد چشمامو ببندم و ديگه باز نكنم ؟!
دلواپس نوشت : براي پاشويه نگرانم ، مي ترسم ديگه تبم رو پائين نياره پاشويه كردن هم !
***
پاسخحذفتنها تنها که باشم ، باز یادی با من است .
***
Elham
***
پاشویه حالش از من هم بهتره.
پاسخحذفنگران من باش.
من به تو قول مي دهم ،تا سحر بيدار بمانم ..
پاسخحذفهر بار که قشنگتر مینویسی کامنت ها کوتاهتر میشن چون دیگه حرفی برای گفتن نمیزاری !
پاسخحذفولی کور خوندی ... من مینویسم
خوابیدن خیلی لذت بخشه. هر چقدر آرام تر ، دلنشین تر
ولی آدم اگه بدونه که الان بخوابه دیگه بیدار نمیشه چی؟
کسی هست که در این شرایط راحت سر به بالین بگذارد؟
آدمهای که از مرگ نمیترسن خیلی کم هستند.(که همه از بزرگونن)
و عاشقانه مردن چی ! مثل رمئو و ژولیت ، یا کسانی که برای اعتقادشون ، برای کشورشون ... میمیرن
البته مردن داریم تا مردن ، نه؟
ولی برای عشق مردن ...
--------------------
گذشته ها ، گذشته.
دم رو دریاب.
دیگه نمیدونم چی بنویسم.
باشه سری بعد.
خواب هم بیخواب از قصه های تو
پاسخحذفاز غصه های تو
کنار من ستاره می شمارد
سلام
پاسخحذفحال و هوای متفاوتی داشت . هم بوی نوستالژی میداد و هم دلتنگی و هم عشق
خیلی زیبا و پربار بود
میثم طوریش شده؟ نگران شدم ، هر چند تو این روز های گند همه مون بی حال هستیم . مواظب خودتون باین
با درود و سپاس فراوان : شهرام
وقتی که کم سال بودم
پاسخحذفکوچیک بودم و کال بودم
هی می زدم به هر دری
تا که بشم این قدری
اینقدری هم که شدیم هیچ کاری نشد که بکنیم جز انتظار مرگ رو کشیدن
بیشتر شبیه لیریکس (Lyrics) این موزیکای Heavy Dark Metal و Silencer و ایناس . می خوای یکم کار کن روش بفروشیم به یکی از این گروهای خفن
...
پاسخحذفبه يادت جرعه اي مي نوشم
و با انعكاس نقره اي چشمانت، چشم مي بندم
...
----------------------------
** مثل همیشه ... فنجان مشترک ...
دوباره در کافه ...
پشت همان میز کنار پنجره ...
آن مرد آمد ...
مثل همیشه ... ؟
خندیدیم ... آری
مثل همیشه فقط یک فنجان ...
و او مثل همیشه همان فنجان ... دقیقا همان فنجان را آورد ...
.
.
جای لبانت هنوز بر فنجان مانده بود ....
آخرین نفری که از این فنجان نوشیده بود تو بودی ...
پس من شروع می کنم ...
لبم را بر لبانت محکم می فشارم و جرعه ای از عشق می نوشم ...
حال نوبت توست ...
شروع کن ...
88.6.14
ستاره ای کم نور
آنقدر خوب و رسا مینویسی که ترجیح میدهم فقط بخوانم و بخوانم...
پاسخحذفbajal bood JeYgAR
پاسخحذفbirthdaymir.blogfa.com
سلام
پاسخحذفدر مورد مطلبتون چیزی نمیگم چون ممکنه از مقایسه قیافه من با احساسات دخترانه ام حالتان دگرگون شود. فقط آمدم بگم که جوابتون رو در وبلاگم دادم.
یا علی
سلام بانو!
پاسخحذفزیبا و با احساس می نویسی، خوشحالم که به این جا رسیدم...
از رفتنت دهان همه باز...
انگار گفته بودند:
پرواز! پرواز!
( قیصر امین پور )
نوشته هاتون جالبن.
پاسخحذفبعضی از قسمتاش مثل پازله.
موفق باشی.
سلام
پاسخحذفآدرس جديد وبلاگ پاك نويس:
www.paknewiss.blogspot.com
در ضمن يك وبلاگ جديد هم راه انداختم- پاك نويس روزانه
www.paknewisd.blogspot.com
خوشحال ميشم اين رو هم اضافه كني
ارادتمند
فرشاد