۱۳۹۱ مرداد ۸, یکشنبه

بخواب براي هميشه


بگذار سرم را بر شانه ات تكيه دهم
امشب برايم قصه بخوان
مي خوام بعد سال ها بخوابم


 بانوي غم
91.05.07
*
بانو نوشت :  اينكه اين روزا فقط بشيني بخوني و طرح بزني فرصتي ِ كه كم نصيبت مي شه اما ترس اينكه اين طرح ها اجرا نشده باقي بمونه اذيت مي كنه ، من بايد مدام درگير باشم وگرنه جنون ِ بيكاري رواني ام مي كنه ، اين روزا آغاز اين جنون ِ
سفر نوشت : انگار بايد كم كم خودمو براي نوشتن سفرنامه اي بي تو حاضر كنم ! اينم جز اون دسته از كاراست كه منو به جنون مي كشونه ! بي تو و از تو نوشتن 
براي كساني كه مرا معشوقه مي خوانند : اين پي نوشت قرار بود خودش يه پست جدا بشه نمي دونم چرا سر از اينجا در آوارده !! واسه همينم تصميم گرفتم شيفت ديليتش كنم و نهايتا يه نوت استيك بذارم جاش : " ديدي نمرديد بي من ! " 
كتاب نوشت : اصلن اين روزا اينقدر كتاب خوندنم نمي دونم از كدومشون براتون يه جمله بنويسم يه چيز قر و قاطي ميشه نهايت اين كتابخوني هام !!! نمايشنامه و موزيك رو هم خودتون بهش اضافه كنيد !!
قصار نوشت : فهميدن اين كه دقيقن چه وقت و چگونه مرگم فرا خواهد رسيد ، غير ممكنه !

۱ نظر:

  1. پست به پست پیچیده تر ......
    .
    سفرنامه خوبه ... سفر خوش بگذره
    .
    شاید مرد که صداش در نمی آد !!
    .
    سه خط اول پست نوشته خوبی بود!؟

    پاسخحذف