۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

دوست داشتم ......باشم



دوست داشتم شاعر باشم
تو را بسرايم
يا شايد نقاش
و تو را از ميان رنگ ها بيرون كشم
شايد گلفروش
كه تورا بچينم براي گلدان سفيد ِ روي ميز
دوست داشتم بازيگر باشم
در پس ِ نقابم عاشقت شوم
عتيقه فروش مي شوم گاهي
تو را از ميان خاك مي يابم و آنقدر گران مي فروشمت تا كسي نخرد
..
بس هوشمندانه بود اگر مي دانستم چه مي خواهم بشوم
*
بانو نوشت : به خودم قول دادم دوباره با دفتر و قلم و جملاتم آشتي كنم ، از نو مي نويسم .
دل نوشت : شما يادتان نخواهد آمد ... قديما وقتي گريه مي كرديم دلمون سبك مي شد .
براي دوست نوشت : چه بي معرفت شدند دوستان ! حتي سري به دل ِ خاك خورده نمي زنند
استعاره نوشت ( جنبش نوشت ) : پرنده ای که نداند آزادی چیست ، از باز ماندنِ درِ قفسش ، سرما می خورد >> ( ليلا كرد بچه )

۵ نظر:

  1. پرنده ای که نداند آزادی چیست ، از باز ماندنِ درِ قفسش ، سرما می خورد
    خیلی زیبا و پر معناست

    عتيقه فروش مي شوم گاهي
    تو را از ميان خاك مي يابم و آنقدر گران مي فروشمت تا كسي نخرد
    آنقدر گران که تنها برای خودم بمانی تنها برای خودم.
    مرسی عزیزم از این همه احساس که میدانم هیچ وقت نوشته نمیشود تا نباشد عشقی.

    پاسخحذف
  2. Sارا جان تو مینی پای پست من یه چی نوشته بودی که پاکش کردی

    اگه نظری داری بگو

    چون خیلی ها در گودر براش حرف زدن و نقدش کردن و خیلی چیزها گفتن
    گفتم بگم که راحت باشی برای گفتن نظرت

    پاسخحذف
  3. پی ِ بانو نوشت را بگیر و دیگر هیچ ..

    پاسخحذف
  4. خانم رو باش !!! بعد از صد سال اومده یه پست آپ کرده یه چیزی هم طلبکاره !!! بانو هم بانوهای قدیم !!! :D

    ...

    متنت خیلی قشنگ بود مثل همیشه به دلم نشست !

    پاسخحذف
  5. الان دارم فکر می کنم دلم می خواست چی بودم !!!

    پاسخحذف