۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

من راوی قصه های رفته از یادم

قصه ای که می گویم ...قصه ای است تلخ اما چه بسا شیرین....
قصه ای که می گویم ...قصه ی من است... قصه ی دلتنگی هایم برای " او "
قصه ام ساده است ....کودکانه ......و شاید کمی دلگیر
قصه ام کوتاه است ..........اما دلنشین
قصه ام قصه ی قلبی است در انتظار کسی که می آید ... همراه با آینده
قصه ام غمگین است
حاکی تنهایی است که برای " او " منتظر ماندم.
قصه ام قصه ی درد است
صدای ترانه می دهد قصه ی من ..... ترانه ای برای " او " که می آید همراه با نسیم.
قصه ام داستانی است غمناک .........
می دانم که در انتها برای پری قصه ام می گریی....
چون شهزاده اش رفته است.... و او تنهاست....
قصه ام قصه ی دلتنگی هاست...
می دانم که دلت می گیرد اگر قصه ام را بشوی ...
اما دوست دارم این قصه ی پر درد را برایت بازگو کنم .
چون تنها تو آن را می فهمی.
قصه ام را در پاکتی گذاشته ام ... روی نیمکت چوبی....برای توست ... بخوانش
می دانم با گشودن کاغذ تنها کاغذی سفید خواهی یافت.... اما ....
تنها تویی که سکوت قصه ام را درک خواهی کرد ...
قصه ای رفته از یاد...
من راوی قصه های رفته از یادم.
*
تذکر نوشت : این دفعه " او " با " او " ی همیشگی فرق داره .
بانو نوشت : دلم نگرفته ، خسته است ...
دوست نوشت : تولدش مبارک آبنبات شکلاتی من

۳ نظر:

  1. نمی دونستم چی بنویسم و
    اما خیلی دوست داشتم بنویسم برا این متن و نوشتم...
    ...

    پاسخحذف
  2. دوست گرامی

    با سکوت منتظر شما هستم

    پاسخحذف
  3. در صندوق پست را باز کردم ، صندوقی که سالها سراغش نرفته بودم.
    پاکتی در گوشه خاک خورده صندوق لمیده بود.
    پاکت زرد شده بود از کهنگی.
    رفتم روی باغچه جلوی خانه نشستم و پاکت را باز کردم.
    نمیدانم بو از گلهای باغچه بود یا از آن پاکت کهنه
    یک نامه
    خواندم
    .
    .
    .
    اشکم سرازیر شد بی اختیار،
    خاطره جوانیم،
    خاطره برایم نامه خداحافظی نوشته بود،
    که وای اگر این نامه را در همان موقع میخواندم ، الان خاطره برایم فقط یک خاطره نبود

    پاسخحذف