۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

وقت رفتن

می گویند رسم زندگی چنین است

می آیند ....
می مانند .....
عادت می دهند .....
و می روند ....
و تو خود می مانی ....
و تنهاییت .....

رسم ما نیز چنین شد ...
آمدیم...
ماندیم ....
عادت کردیم
و حال که وقت رفتن است.....
می فهمیم که چه تنهاییم....
و رفتنی شدیم...
برگشته ام تا چند سطر ترانه ی دلتنگی سر دهم...
راه گلویم را بغض می بند و راه چشم را خیمه ی اشک ....
تنها می دانم که وقتی با تو آمدم ٬ گم نمی شدم در نگاه مردم...
می گفتی گاهی برای بودن باید رفت...
پس من می روم ... اما...
جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد...
نمی دانم چرا وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچه نشین می نگرم ...
پرده ی لرزانی از باران و نمک چهره ی تو را هاشور می زند...
می روم تا شاید باز لحظه ی دوباره ای باشد از پرواز ...
تو گذاشتی دام و رفتی ... من خود گرفتارت شدم .....
به بهانه ی دلتنگی برایت می نگارم... آسمان اجازه ی پرواز را از من گرفت و این آخرین بهانه بود برای رسیدن...

بودنش رازی بود ...
آنی که لحظه هایش گذشت به سادگی ....
همانی بود که بارید گاهی برای من ...
و خاطره های خوش روزها ی با هم بودن را از خاطرش می شوید...
می دانم دیر یا زود فراموش می شوم...
من که تمام داراییم یک گل بود و یک دل...
آن ها را هم نثار قلب مهربانت کردم...
همه چیز می گذرد ...
سال ها مثل نسیم ... هفته ها مثل باد ...و روزها همچون طوفان
حرف هایم زیاد است ... وقت ما اندک .... آسمان هم که بارانی است...
همه ی کلمات با آنچه میان ما گذشت بیگانه اند
و من هیچ کلمه ای برای بیان صمیمیت دل ها مان را شایسته تر از سکوت نیافته ام...
ما که می ترسیم از هجرت دوست
کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد...
کاش می دانستیم غم دلتنگی هر روزه غروب چه دلیلی دارد....
کاش.....

۱۰ نظر:

  1. درست است که روزی فراموش میکنی و روز دیگر فراموش میشوی ، اما بدان که فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نخواهند کرد.

    آدم همینه دیگه
    دل میبنده ، دل میبره ، آخرش هم فراموش میکنه

    پاسخحذف
  2. اما مهم اینه که ما خودمون خودمونو فراموش نکنیم و بدونیم کیا برای چی تو زندگیم.ن میان!یا میرن!
    ولی قبول دارم که این فراموش شدنا سخته و آزاردهنده!
    چون خودم بارها طعمش رو چشیدم و هرگز ازش لذت نبردم!

    پاسخحذف
  3. یچ چیز دیگر جایش را پر نخواهد کرد
    هیچ چیز

    پاسخحذف
  4. کاش بدونی چقدر با شعرت با حسم درگیر شدم....

    خیلی دوسش داشتم.... هرگز رفتن از دل نخواهد رفت

    پاسخحذف
  5. در لابه‌لای کلاف سردرگُمی‌ها و طوفان سردردهای ناتمام، یافتن محملی برای آرمیدن و گوش‌فرا دادن به نغمه‌های اُمیدبخشت را یک موهبت الهی می‌دانم. جمله‌هایت برایم آشناست، هرچند آن‌ها را قبلاً نشنیده‌ام...

    پاسخحذف
  6. نوشته ها و شعر هاتون واقعا زیبا و پر احساسه ، لذت بردم...

    پاسخحذف
  7. ای آمده از عالم روحانی تفت
    حیران شده در پنج و چهارو شش و هفت
    می نوش ندانی زکجا آمده ای
    خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

    پاسخحذف
  8. خیلی قشنگ بود سارا، خیلی

    پاسخحذف