اين روزهاي سگي زندگي پوزخندي بر من مي زند و
مي گذرد
و
تو رازهايت را پنهان مي كني و مي روي
چتر بر نمي دارم
زير باران ....
تا گريه هايم را نبيني
.
.
بانوی غم
روزهای ِ دلتنگی پاییز 91
*
بانو نوشت : دلم می خواد بنویسم ، اما نمی شه باز ... سیگـــار ... چای ِ سرد شده ی سبز و نگاهم خیره به عکس هایــت.
برای فرزند نوشت : و تو رفته ای ....
مي گذرد
و
تو رازهايت را پنهان مي كني و مي روي
چتر بر نمي دارم
زير باران ....
تا گريه هايم را نبيني
.
.
بانوی غم
روزهای ِ دلتنگی پاییز 91
*
بانو نوشت : دلم می خواد بنویسم ، اما نمی شه باز ... سیگـــار ... چای ِ سرد شده ی سبز و نگاهم خیره به عکس هایــت.
برای فرزند نوشت : و تو رفته ای ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر