۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

فرشته



ديريست فرشته ها كم به سراغم مي آيند
گاهي پر از كلمات يخ زده ام ....
و گاهي پر از آواز غمگيني كه چشم هاي خيسم در آئينه مي خواند
فرشته با من سخني تازه كن از بودن
در رسم ِ عشق تو آسماني بودي و من در زميني پست سكني مي گزينم ....
در رسم ِ عشق تو هستي و مرا بس است با سهم با تو بودن
با تو خوبست پيله هاي تنهايي را پروانه وار پاره كردن
پروانه اي سرگردانتر از ابرهاي اين حوالي!
گريان تر از ابرهاي باراني شب هاي ساحلي
سخني بگو از برايم
از اضطراب كوچه باغ هاي بيقراري
از فرشته بودن
*
بانوي غم
88.08.02



۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

ستاره اي افتاد

امشب در راه بازگشت به خانه
كودكي را ديدم ;
در آسمان مه گرفته ي اين شهر پر اوهام ، در پي ستاره اي مي كشت.
ستاره اي درخشان در اين ظلمت شب.
خيره شدم ....گشتم ....كم نور ترين ستاره از آن ِ من
رقص مهتاب او را مجذوب كرده بود
و من طنين آواي لغزان اندامش را مي نگرم ، وقتي سر مي خورد در ميان انوار مهتابي
وقتي ستاره ي كم نور ِ من ، آسمان دلم را ترك كرد ، شكوفه هاي اين بهار جايش را به خزاني سرد داد.
وقتي چشمانش ديگر از آن ِ من نبود ، برايم چشمك نمي زد ، گريه تنها راه نجاتم بود.
حالا رقص ستاره ها تنها رويايي است كه من مي بينم.
ستاره مي چينم از دشت آسمان ها....
برايت
شايد بماني
*
بانوي غم
88.07.16