۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

*

اين روزهاي سگي زندگي پوزخندي بر من مي زند و
مي گذرد
و
تو رازهايت را پنهان مي كني و مي روي
چتر بر نمي دارم
زير باران ....
تا گريه هايم را نبيني
.
.

بانوی غم
روزهای ِ دلتنگی پاییز 91
*
بانو نوشت : دلم می خواد بنویسم ، اما نمی شه باز ... سیگـــار ... چای ِ سرد شده ی سبز و نگاهم خیره به عکس هایــت.
برای فرزند نوشت : و تو رفته ای ....

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

ماخولیایی


دختری که نیمه های شب ماخولیایی از خواب بلند می شه
موهاشو شونه می کنه
رژ ِ لب ِ قرمز رنگشو نامرتب به لبانش می ماله
به موهاش روبان می بنده و می شینه رو به روی آیینه دیوانه نیست
خسته نیست
غم نداره
.
.
.
منتظره
بانوی غم
7 آبان 91
*
بانو نوشت : گاهی اونقدر چیزای باور نکردنی ِ زندگیت زیاد می شه که شک می کنی خودتو باید باور کنی یا نه ... کاش اینقدر باورت نمی کردم ...
دل گرفته نوشت : ... وقتی دلت می گیره با می نویسی یا می زنی به خیابون ، من اینجا نشستم ، یه بغض ِ سرد ته گلوم ِ و دستم به نوشتن خشک شده و بی اراده فقط حروف رو بهم می چسبونه .... خیابون هم تنهایی هاشو بی من سپری می کنه ...

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

کافه


بوسه هایت را در فنجانم می ریزم
 خنده ات را درونش می اندازم
آغوشت را بهم می زنم
حل می شوم 
.
.
نبــودنــت را سر باید کشــــید

91.08.07
× بانوی غم  ×
*
بانو نوشت : نمی فهمم بعضی رفتار ها و حرف ها رو !! ای کاش بعضی از آدم ها کمی منصفانه تر تصمیم بگیرن در مورد ِ دیگران !

photo by mohammad shayeste tehrani