چیزی که این روزها
خیلی روش بحث ِ دادن و ندادن ِ " رای " در انتخابات ریاست جمهوری 1392 ِ
و البته بعد از آن انتخابات شورای شهر هم در حاشیه اش دست و پا می زند .
مهم نیست من رای
می دهم یا نه ! آن هم برای مخاطب ِ اندکی که من رو دنبال می کنند ( حدود 1600 فرند
ِ اندکم در فیس بوک تازه اگر همه ی آن ها من را بخوانند ) یا چند ده نفر در شبکه های
دیگر اجتماعی و یا نام ِ مستعارم در توییتر و ... اما نفس ِ قضیه این را به من یاد
آور می شود که میزان تاثیر گذاری ِ من بر انسان های اطرافم به اندازه ای است که نهایتا
یک جمعیت ِ 3000 نفری بیشتر نخواهد بود ، البته که مقدار ِ قابل ِ توجهی است ، اما
نه آنقدر که بر سرنوشت ِ کشورم تاثیر بگذارم .
اما جدای تعداد
ِ مخاطبان ، قاطعیت ِ فردی من برای رای دادن یا ندادن می تواند روی این مخاطب 3000
نفری تاثیر گذار باشه اما قاطعیت ِ من هم از سوی 3000 نفر مدام داره تحت شعاع قرار
می گیرد و در نتیجه اینجاست که داستان ِ رای دادن سخت می شود .
در این روزها بحث
ِ وفاداری به خون ِ شهدای انقلاب ، شهدای سبز ، روشنفکران و اندیشمندان ِ سیاسی اجتماعی
را به چالش کشیده و حالا باید درست ترین تصمیم را بگیریم ... اما نه از روی احساس چیزی
که من زیاد می بینم با شعار های بزرگ سبز و سفید " من رای می دهم " و
" من رای ( ن) می دهم " و اینجاست که باید بیش از همیشه فکر کرد .
بحث سر ِ فرد ِ مورد
ِ نظر نیست ، جلیلی و قالیباف و ولایتی و حداد عادل از جناح اصولگرایان سر بلند کرده
اند اما با تضاد های زیاد و اختلاف ِ نظر هایی که بیانگر ِ ویرانی ِ این جناح از درون
می باشد ، غرضی هم برای گرم شدن ِ تنور ِ انتخابات ، گزینه ی مناسبی بود با حرف های
بی ربط و گاها با ربطش زمینه را برای افشاگری طرفین آماده می کند . محسن رضایی هر چند
اندیشه های اقتصادی ِ درستی دارد تا حدودی البته و برنامه های دراز مدتش رویاهای شیرینی
را یاد آور می شود اما هیچ گاه نباید فراموش کنیم مرگ ِ فرزندش را به خاطر ِ منافع
ِ نظام نادیده گرفت و اینجاست که من شک می کنم به اعتقاد ِ راسخش در همین نظریه پردازی
های اقتصادی اش که روزی به خاطر ِ منافع ِ نظام زیر کاسه و کوزه ی همه شان بزند .
در میان ِ جناح اصولگرایان
اگر حداد عادل و ولایتی را کنار بگذاریم که تلاششان در مقابل ثمه ی پر زور دو هم پیاله
ای هم جناحشان بی نتیجه خواهد ماند ، و در کفه ی ترازو می ماند جلیلی و قالیباف . اینجاست
که برخلاف ِ نظر ِ همه معتقدم ممکن است جلیلی مهره ی اصلی حکومت نباشد. همان رکبی که
سر ِ حضور ِ مشایی خوردیم سر ِ جلیلی هم ممکن است بخوریم ( حضور مشایی و شلوغ بازی
های احمدی نژاد برای دور شدن ِ ذهنمان از حضور ِ جلیلی ) معتقدم بیاییم به این نظریه
بپردازیم که جلیلی ممکن است مهره ی حکومت باشد اما نه برای آنکه رییس جمهور ِ منتصب
شود ( که البته هیچ چیز مشخص نیست هنوز ) برای ترس از دیو ِ دو سر – جلیلی - و پناه
به غول ِ کمد !! و این ترسناک تر می کند روند ِ انتخاب را .
در میان ِ جناح به
اصلاح اصلاح طلب ( بعد از دوره ی درخشان ِ خاتمی هیچ جناحی از دید ِ من اصلاح طلب نیستند
) عارف و روحانی انتخاب درست آنقدر سخت است که بهتر است به این سادگی ها بازیچه ی دست
ِ احساساتمان نشویم ، مقالات و حرف ها و بحث هایی که خواندم و شنیدم خبر از رخداد
ِ خوبی نمی دهد ، دیالوگ هایی چون "از ملا جماعت چی دیدیم که به روحانی رای بدیم
" و یا " عارف خودش را به خاتمی و جنبش می چسباند چون می داند حمایت ِ این
گروه به منزله ی رای آوردن ِ بیشتر است " و از همه جالب تر تاکید سازمان مجاهدین
انقلاب اسلامی – شاخه خارج از کشور - بر " اگر قرار بود رای مردم خوانده شود ،
هاشمی رد صلاحیت نمی شد " همگی ما را بیشتر به فکر در خصوص ِ جناح به اصطلاح اصولگرا
می خواند .
مثلا چیزی که در
مناظره های سیاسی من را ناامید کرد حرف ِ عارف بود که گفت : " امیدوارم دیگر لکه
ی سیاه 88 تکرار نشود " آن هم با دید ِ ننگ بودن این لکه ی سیاه !
خب دیگر چه می ماند
رئیس جمهور ِ به اصطلاح اصلاح طلبی که لکه ی ننگ می خواند سران ِ جنبش و مردمان ِ ایران
را ! و یا روحانی که هر چند نسبت به همه ی کاندیدا به ذهنیت ِ من نزدیک تر است اما
در گذشته اش نقاط ِ تاریکی هست که هنوز برایم حل نشده است .
بی مطالعه و عقیده
ی راسخ و ایمان ِ واقعی رای دادن ، کثیف کردن ِ قسمتی از دفترچه ی هویتمان برای دریافت
ِ کار ِ دولتی ! ترسیدن از مواخذه از انتخاب ( رای دادن یا ندادن ) تنها چیزی که برامون
داره همون رخدادی ِ که سال 82 اتفاق افتاد ... و اینجاست که باید از فاجعه ها جلوگیری
کرد نه با رای دادن و یا با تحریم انتخابات ، با درست فکر کردن !
درد ِ رای دادن و
درد ِ رای ندادن را باید به جان خرید ، باید پای ِ انتخابمان بیاستیم ، بله من به
" میر حسین موسوی " رای دادم با انتخاب عدد " 77 " زندگی ام را
خودم انتخاب کردم ، به جان خریدم تهدید هایی که می توانست مرا از زندگی ساقط کند ،
دانشگاهی که درس می خواندم ، پدر و مادر و خانواده ای که جز آن ها کسی را نداشتم ،
مردی که در زندگیم بود و دوستش می داشتم !و ... اما هنوز سر ِ حرفم ایستاده ام ، بله
من به " میر حسین موسوی " رای دادم ! اما در میان ِ این 8 نفر فردی را نمی
یابم که به هر دلیل ِ قانع کننده ای بگذارم زندگی ام تحت ِ شعاع قرار گیرد ، هیچ کدام
صلاحیت و شایستگی ِ زندگی ِ من و 3000 انسان ِ دور و برم را ندارند ....
و در پایان :
من " رای
" ( می دهم ، نمی دهم) را می گذارم برای چند ساعت ِ پایانی مانده به روز ِ انتخابات
تا درست ترین تصمیم را بگیرم .
بانوی
غم / 1392.03.19