بگذار سرم را بر شانه ات تكيه دهم
امشب برايم قصه بخوان
مي خوام بعد سال ها بخوابم
امشب برايم قصه بخوان
مي خوام بعد سال ها بخوابم
بانوي غم
91.05.07
*
بانو نوشت : اينكه اين روزا فقط بشيني بخوني و طرح بزني فرصتي ِ كه كم نصيبت مي شه اما ترس اينكه اين طرح ها اجرا نشده باقي بمونه اذيت مي كنه ، من بايد مدام درگير باشم وگرنه جنون ِ بيكاري رواني ام مي كنه ، اين روزا آغاز اين جنون ِ
سفر نوشت : انگار بايد كم كم خودمو براي نوشتن سفرنامه اي بي تو حاضر كنم ! اينم جز اون دسته از كاراست كه منو به جنون مي كشونه ! بي تو و از تو نوشتن
براي كساني كه مرا معشوقه مي خوانند : اين پي نوشت قرار بود خودش يه پست جدا بشه نمي دونم چرا سر از اينجا در آوارده !! واسه همينم تصميم گرفتم شيفت ديليتش كنم و نهايتا يه نوت استيك بذارم جاش : " ديدي نمرديد بي من ! "
كتاب نوشت : اصلن اين روزا اينقدر كتاب خوندنم نمي دونم از كدومشون براتون يه جمله بنويسم يه چيز قر و قاطي ميشه نهايت اين كتابخوني هام !!! نمايشنامه و موزيك رو هم خودتون بهش اضافه كنيد !!
قصار نوشت : فهميدن اين كه دقيقن چه وقت و چگونه مرگم فرا خواهد رسيد ، غير ممكنه !
پست به پست پیچیده تر ......
پاسخحذف.
سفرنامه خوبه ... سفر خوش بگذره
.
شاید مرد که صداش در نمی آد !!
.
سه خط اول پست نوشته خوبی بود!؟