" تو " دستانم را مي گيري
مرا در خيابان هاي پر وهم شهر مي گرداني
ساعت درست 11 و نيم نيمه شب است
بزم شام عروسي به پايان رسيده
و ما قدم زنان همگام سوز سرد پائيز شده ايم
اما
باد مرا با خود برد بي آنكه بوسه اي گرمي لبانت را به رخم بكشد
*
90.07.15
بانو نوشت : انگار از نو متولد شده ام ...انرژي تازه گرفتم براي كارهاي بزرگ
نيمه نوشت : هوا رو به سردي مي رود و عطر روزهاي دي ماه را برايم مي اورد ...
من تو همین تاریخ به دنیا اومدم
پاسخحذفمنتهی واقعیش !
راضیم از وبلاگت !!!
پاسخحذف