۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

بي خوابي



مثل اينكه امشب هم قهوه من را بيدار نگه داشته
4 روز است خوابم نبرده
و الان دو ساعت از روز پنجمم مي گذرد
ثانيه ها مي تپند به جاي نبضم
و
بي خوابي مغزم را مي خورد
لطفا مرا با خود به روياهات ببريد
*
بانوي نوشت : چند روزه ذهنم و جسمم و روحم درگير زندگيمه ، از اين طرف به اون طرف، حالا هم بي خوابي زده به سرم ، از اون بي خوابي هاي آل پاچينويي تو بي خوابي کريستوفر نولان! ساعت 5 و نيمه ، با اين كه گزارش هامو تنظيم كردم و "اصول كارگرداني" احمد دامود و تموم كردم باز گوسفند يك ميليونيم رد مي شه و من بيدارم
قهوه ي مانده ته فنجونم سرد شده و حال و حوصله ي درست كردن ِ يه قوه ترك ِ ديگه رو ندارم ،مي دانم فردا روز ِ دوست نداشتني ِ خواهد بود.
دلتنگ نوشت : خوب دلم تنگ مي شه برات
عكس نوشت : دلش مي خواد بره عكاسي ، اما كو وقت
اندر احوالات استراحت : استراحت اصلا چي هست ؟

۲ نظر: