۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

آئينه ي شكسته


دروغ ، سكوت ، تنهايي و فراموشي

واژگاني كه مرا به ترس مي آوردند روزي

اما تو گويي امروز همين ها نصيب من شدند

قصد بازي نداشتم

با رويا ها نبايد بازي كرد

با رويا ها بايد صادق بود

خودت مي داني در روياهاي من چه كسي خاطره سازي مي كرد

بانويي بودم ....ت ن ه ا ...تنها

سردي نگاهت را باور كنم ....يا......بي حسي دستانت را

و يا حرف هايت را

هيچ كدام خبري از دلتنگي برايم ندارند

قاصدك را روزي فوت كردند اما

من در ميان شاخه ي نا اميدي زنداني شده ام ......محبوس تنهايي ها ....محبوس بي كسي ها....محبوس سكوتي سرد

خاطره هايمان فراموش نشدني خواهند ماند

روزي آيينه بودم براي سكوت كسي كه مرا شيفته ساخت

شكست اما آيينه از نگاهت

بگذار

اين را بدانم كه عشق حسي است آسماني

تو ترك كن روياي آسماني ام را

مي خواهم تنهاي تنها بي تو ، بي حضور سردت

بي دستان بي حست

بي چشمان بي رمقت

تنها براي دلتنگي هايم به آسمان ها بروم

بگذار اين تكه هاي شكسته ي آيينه حداقل ستاره اي باشند در آسمان تاريك قلبي

بدان

خنده ات ، صدايت و برق چشمانت كه روزي مرا نجات داد از فراموشي ، فراموش نمي شود
بانوي غم

88.04.06

۲ نظر:

  1. وحشتناک تر از این چیزی نبود واسه ی پست جدیدت بذاری دوستم؟؟؟ تمام غم و غصه های دنیا خراب شد رو سرم!

    پاسخحذف
  2. وای خیلی غمگین بودآدم دلش می گیره

    پاسخحذف